i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

"  تلمیحات شاهنامه ای در دیوان بهار"  

 

 



نوشته  دکتر شهین سراج
 

آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین

زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین

تازه گشت از طبع حکمت زای فردوسی به دهر

آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین

باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک و گل

تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل و کین

آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال

تازه از گل برکشیدش چون شکفته یاسمین( آفرین فردوسی ص658)

 

درآمد سخن:

در مقوله ی مهرورزی بهار به شاهنامه می توان گفتارهای گسترده ای آورد. نگارنده ی این مقال این موضوع را در مقاله ی مفصل فردوسی از نگاه بهار بر رسیده است. کنجکاوان این زمینه می توانند بدان مقال در سایت بهارbahar-site.fr مراجعه کنند.

در این جستار به این مقوله از دیدگاه تأثیری که شاهنامه در صناعات ادبی شعر بهار گزارده می پردازیم.

یکی از تأثیرات عمده ی شاهنامه بر زبان شاعرانه ی بهار کاربر د صنعت تلمیح با الهام از شخصیتها و داستانهای شاهنامه است. تلمیح درلغت به معنای نگاه کردن به چیزی یا اشاره کردن به قصه یا مثلی مشهوراست(فرهنگ معین ص 1135) و در اصطلاح فن بدیع آن است که شاعردر ضمن کلام، به داستان یا مثل یا آیه وحدیث یا سخن یا حادثه ای که شهرت عام داشته باشد، اشاره کند. تلمیح از صنایع معنویست که از طریق ایجاد تداعی تأثیر شعر را بیشتر می کند. ( 1)شیوه کاربرد این صنعت رساننده ی میزان پشتوانه ی فرهنگی هر شاعر است.

تلمیح در معنای کلی وگونه های مختلف آن به چند منظور درآثار ادبی به کارگرفته می شود. ازجمله اند: اغراق، رمز پردازی، مدح و مداهنه و مفاخرت وگاه تبیین مسائل حکمی و تعلیمی.(ـ2 )

برای نمونه، خاقانی شاعرقرن ششم که دیوان او از نظربهره گیری از عناصر شاهنامه ای یکی از برجسته ترین نمونه ها در ادب پارسی به شمار می آید، صنعت تلمیح را به زیباترین وجه درسروده های خویش بکار برده که به نمونه هائی از آن در زیر اشاره می شود. برای نمونه، داستان مارهای آدمخوارضحاک را برای نکوهش از لهو و لذت در شعر حکیمانه ی زیربکار گرفته:

لهوو لذت دو مار ضحاکند

هردو خونخوار و بی گناه آزار
 

یا همو با بهره گیری از داستان بیژن و منیژه، به طور کنایه ای گوشزد نموده است که با گناهکاری و بیدادگری( به چاه انداختن بیژن) نمی توان آسوده زیست. پادافره آن ( آمدن رستم و کین خواهی او) عاقبت، آن آسودگی را برهم میزند. چنانکه در شاهنامه آمده است و می دانیم که پس از آمدن رستم به توران زمین و رهائی بیژن از چاه چه بر سر افراسیاب آمد:

چو بیژن داری اندر چه مخسب افراسیاب آسا

که رستم در کمین است و نهنگی زیر خفتانش

 

و همچنین با بهره گیری ازدو داستان شاهنامه داستان سیاوش وداستان رستم و سهراب، نکته ی حکمت آمیز زیر را برساخته:

مدت عمر ار نداد کام سیاوش

دولت کاووس کامکار بماناد

ور به اجل زرد گشت چهره ی سهراب

رستم دستان کارزار بماناد
 

یا در مفاخرت بر خویشتن گفته است:

من رستم کمان کشم اندر کمین شب

خوش بادخواب غفلت افراسیابشان

 

تلمیخ را همچنین در مضمون عاشقانه بکار برده:

درمعرکه ی عشق تو عقلم سپرافکند

کان حمله که اوآرد رستم نپذیرد
 

در مدح نیز ارجاعات خاقانی به شاهنامه فراوان است:

چون فریدون مکارم آموز

چون اسکندر مکانت اندوز

 

در ادب عرفانی نیز تلمیحات شاهنامه ای بس آمدی درخور توجه دارد. هر شاعری بر اساس شیوه وسبک خویش به نوعی از داستانها، عناصر وشخصیتهای شاهنامه بهره برده است.

سنائی شاید ازنخستین سرایندگانی باشد که داستانهای شاهنامه را با پوشش عرفانی در شعر خود بکار برده است. برای نمونه به نبرد رستم با دیو سپید از منظر مبارزه ی انسان با دیو نفس نگریسته وتلمیحی چنین زیبا ساخته است:

آن سیه کاری که رستم کرد با دیو سپید

خطبه ی دیوان دیگر بود و نقش کیمیا

تا برون ناری جگر از سینه ی دیو سپید

چشم کورانه نبینی روشنی زان توتیا

 

در این شعر سنائی اشاره دارد به داستان هفت خوان رستم و رفتن او به مازندران و کشتن دیو سپید و جگر بیرون کشیدن از دل او و ریختن خون او در چشم کاووس و سپاهیان او که در اثر حیله ی دیو سپید بینائی خودر را از دست داده بودند. منظور شاعر در این بیت بی شک سلوک سالک است و کوشش او برای دستیابی به حقیقت که راه آن همانقدر دشوار است که جنگ رستم با دیو سپید و دریدن سینه ی او و ازآن پس دست یافتن به روشنائی که در داستان هفتخوان در شاهنامه آمده است.

 

نمونه ی بارز بهره گیری عرفانی از داستانهای شاهنامه را در شعر عطار می جوئیم. در الهی نامه به داستان بیژن و منیژه پوشش عرفانی بخشیده است.

تــو را افراسـياب نفـس نـاگاه

چو بيژن كرد زنداني در اين چاه‌
 

تو ‌را ‌پس رستمي‌بايد در اين‌راه

كه‌اين‌سنگ‌ گران برگيرد از چاه‌
 

ز تـركسـتان پـر مـكر طبيعـت‌

كنـد رويـت بـه ايـران شريـعت‌

 

بـر كيـخسـرو روحـت دهد راه‌

نهد جام جـمت بر دسـت آنگـاه‌

تو را خود رسـتم اين راه پيرست‌

كه رخش دولت او بـارگير است

 

حافظ شیرین سخن که با متن شاهنامه به نیکی آشنائی داشته نیزاز شخصیت ها و داستانهای شاهنامه به ویژه در غزلهای خود وهمچنین ساقی نامه بهره ها برده است.این چند نمونه ی زیر می تواند نشانگر بکارگیری حافظ از شاهنامه در ساخت صنعت تلمیح باشد:

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود

شرمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد
 

که اشاره است به داستان سیاوخش در شاهنامه و ماجرای کشته شدن او در توران به سعایت گرسیوزبرادر افراسیاب.

ویا:

شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت

دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم

همچنین:

سوختم درچاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

 

به هرروکاربرد صنعت تلمیح با بهره بری از داستانها و شخصیتهای اساطیری وگاه تاریخی شاهنامه درشعر فارسی پیشینه ای دیرینه دارد.بهره گیری از این میراث بزرگ ادبی به ویژه در تصویرهای شعری گویندگان یکی از مباحث قابل ملاحظه ای است که می تواند موضوع بر رسی وسیعی قرار گیرد.

 

بهار و هنر تلمیح:

آشنائی بهار با حماسه ی ملی ایران و وسعت معلومات وی، دیوان این سخنسرای توانا را از تلمیحات شاهنامه ای سرشار کرده است. نشست و حضور شخصیت های شاهنامه در شعر بهار حالتی تمثیلی یا استعاری پیدا می کنند. این ویژگی نشان از آن دارد که شاهنامه آنچنان در ذهن این شاعر نهادینه شده بود که از داستانها و شخصیتهای حماسی همچون یک نوع ابزار شاعرانه برای بیان مقاصد خود بهره می برد .

این گونه آورده ها را درشعر بهار می توانیم به چندبخش تقسیم کنیم:

یک: وصف طبیعت با بهره گیری از داستانها و شخصیتهای شاهنامه:

 

وصف طبیعت با بهره گیری از شخصیتهای شاهنامه، حالات و پایگاه و نقششان درحماسه ی ملی ازجمله مواردیست که می توان در دیوان بهار بدان برخورد.

برای نمونه در ترکیب بند شکوه،( دیوان ص40) گریختن زمستان از برابر لشکر بهاررا به فرار زال از برابر بهمن تشبیه کرده است. چنان که می دانیم، بعد از کشته شدن اسفندیار به دست رستم، فرزند او بهمن در صدد انتقامجوئی بر میآید و به سیستان حمله می کند و آن دیار را به خاک و خون می کشد. زال از برابر او می گریزد. اما عاقبت اسیر گشته و بهمن او را در قفس می اندازد. اشاره ی بهار به گریز زمستان که زال را به خاطر سپیدی موجانشین آن کرده از برابر دم جنگجویانه ی بهمن اشاره به همین داستان است. در مصرع دوم آمدن بهار را مدیون فرٌرِ تهمتن می داند. تهمتن هم چنانکه میدانیم پای نام رستم است به معنای بزرگ پیکر و قوی اندام وشاید به بیانی آمدن اسفند مه به فرِ تهمتن، کنایه ای باشد به یاری رستم به بر تخت نشانیدن بهمن که می تواند آن نیز نمادی ازگرمی و جوانی باشد که ماه اسپند و طلیعه ی بهار به همراه خود میآورد.

 

زال زمستان گریخت از دم بهمن

آمد اسفند مه به فرٌ تهمتن

در مصرع سوم تابیدن خورشید به رای پشوتن تشبیه شده است. پشوتن بزرگترین پسر کی گشتاسب است که زرتشت اورا شیر و نان مقدس بداد و او را فنا ناپذیر وجاودانی نمود. پیری و فرسودگی را بر او راه نیست.درشاهنامه پشوتن همواره چون جوانی هوشیاروعاقل توصیف شده که اسفندیار را در همه ی امور راهنمائی می کرد و همچنین درشاهنامه می خوانیم که پشوتن، اسفندیار را از نبرد با رستم بر حذر می دارد و بهمن را از آزار زال و خاندان رستم باز می دارد. و او را هشدار می دهد که تو پادشاهی را از رستم یافتی و نه ازنیایت گشتاسب ونه از پدرت اسفندیار(شاهنامه ج 5 ص 480-483). این چهره ی اساطیری و حماسی، در متون دینی و حماسی، به خاطر جاودانگی و رای عالی موردستایش است و بهاراین ویژگی های پشوتن را برای گفتن از تابش فراگیر نورخورشید بکارگرفته است. رای پشوتن آنچنان تابناک است که حتی آتش زرتشت در برابر درخشش رای پشوتن(کنایه از خورشید) جلوه ای ندارد.

 

خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن

آتش زردشت زی فسرد به گلشن (قصیده یشکوه سال 1284 دیوان ص 40)

نمونه ی دیگر کاربرد شخصیتهای شاهنامه در وصف طبیعت را در قصیده ی خورشید(دیوان ص361) که یکی از زیباترین قصاید توصیفی بهار است می یابیم. شاعربا زبانی سرشار از نکته یابی و باریک بینی های ادبی به توصیف این جرم نورانی و سیاره ی فروزان می پردازد. تکیه ی شاعر برصفات و حالات و اثرات ضد و نقیضی ست که درخورشید می بیند.

این تناقضات هم به لحاظ رنگها و جلوه های خورشید است وهم به خاطرساخت و بافت آن. قیرگون گوهری که درونش همچون خرمنی از مرجان نورانیست(بسدین خرمن) ولی از جرم تیره پیکر دارد. در درون او آتش جنگ و جدال است و در ظاهر سکون صلح...... به یک جا زمهریر از نوررخسارش همچون مینو می شود و به جائی دیگر گلشن، از تابنده دیدارش همچون گلخن( کوره). مانند کیفر و مهر خداوندی که درجائی پاداش است و جای دیگر پادافره.

الا یا قیرگون گوهر درون بسدین خرمن

زجرم تیره ات پیکر، زنورپاک پیراهن

جدال و جنگ در باطن، سکون و صلح درظاهر

جدال و جنگ تو پنهان ، سکون و صلح تو معلن......

به یک جا زمهریر از نوررخسارت شده مینو

به یک جا گلشن از تابنده دیدارت شده گلخن

همانا کیفر و مهرخداوندی که هستی تو

به یک جا گرم بادافره به یک جا گرم پاداشن...

 

توصیفات بهار ادامه می بابد و در هریک ازابیات این قصیده ی سی و چهار بیتی چهره و جلوه ای دیگری از خورشید در برابرمان ی می گذارد. تا می رسد به این بیت که در آن خورشید را از نظر تضاد هائی که در درون دارد، همچون زال جادوگر می داند که از سر جادوگری هوش کیخسرو و جان اهریمن را با هم دارد.

توئی آن زال جادوگر که از جادوگری داری

به زیرهوش کیخسرو، نهفته جان اهریمن

 

آنچنانکه میدانیم، در شاهنامه کیخسرو فرزند سیاوش شاهزاده ایرانیست که پس از اختلافش با کیکاوس برسر تهمتی که نامادریش سودابه مبنی برخیانت او به پدرزده بود، به تورانزمین پناهنده می شود. در آغاز افراسیاب او را با مهر می پذیرد و دختر خود فری گیس را به زنی به سیاوش می دهد. اما درآن مرز بیگانه نیز سیاوش به خاطر زیبائی و وجاهت بی مانندش، مورد حسد قرار می گیرد و در اثر توطئه ی گرسیوز، برادر افراسیاب، به فرمان آن پادشاه کشته می شود. فری گیس همسر سیاوش اما از او باردار است. و فرزندی که پس ازمرگ سیاوش به دنیا میآید کیخسرو است. که پس از ماجراهای دامنه داری با یاری گیو پسر گودرز په ایران باز می گردد و بر سریر پادشاهی تکیه میزند.

کی خسرو فرزند سیاوش از پادشاهان مقتدر سلسله کیانی در تاریخ داستانی ایرانیان است که جنگهای طولانی و دیرپای ایران و توران برای کین خواهی خون سیاوش، در دوران فرمانروائی او با شکست قطعی سپاه تورانی و قتل افراسیاب به پایان می رسد. در متون اوستائی این چهره با اوصاف و القاب شایسته، مانند برخوردار از فره ی ایزدی، نیک سرشت، و دارنده ی قوای سازنده، آزاده، محتشم، با شکوه و نجات دهنده ی تیره بختان..... توصیف شده است و در زمره ی جاودانان بشمار میآید. (3) زال نیز چنان که می دانیم لقب پسر سام بوده است که به سبب سپیدی موی سرش او را زال یا "زال زر" نامیده اند.در ادب فارسی زال را به دلیل برخورداری از چاره گری و جادو و رابطه اش با سیمرغ ، نمادی از ترفند و حیله، هم در معنای نیک و هم در معنای بد آن گرفته اند. این مایه از شخصیت زال به خاطرآن است که به راهنمائی او و سیمرغ، است که رستم موفق می شود اسفندیار را از پای درآورد. منظور بهار از آوردن نام کیخسرو در کنار زال برای توصیف خورشید، بیان دوگانگی خورشید است. که تابش آن می تواند هم به مانند نیکوئی کیخسرو باشد و هم " به صورت نمادین،دارای جنبه های اهریمنی زال. (4)

در توصیف دیگری بهار با بهره گیری از داستانهای شاهنامه رنگ دامنه ی البرز را بهنگام تابش خورشید از شفق مغرب بر کوه دماوند،از شدت برافروختگی به چهره ی ضحاک تشبیه نموده هنگام دیدن فریدون.

...آنگه که برون آید و از اوج بتابد

وانگاه که پنهان شود اندر پس الوند

زرین شود از تافتنش سینه ی البرز

چون غیبه ی زر از بر خفتان و قزاگند

چون خیمه زربفت شود باز چو تابد

مهر از شفق مغرب بر کوه دماوند

یا چون رخ ضحاک بدانگه که فریدون

بنمود رخ خویش بدان جادوی دروند( قصیده ی آمال شاعر655)
 

چونان که می دانیم ضحاک را فریدون دربن غاری در دماوند در بند کشید. ولی ضحاک پیش از این آمدن فریدون را به خواب دیده بود. یکی از دلایل این تلمیح می تواند این باشد که در شاهنامه چهره فریدون، هنگام زایش، به خورشید مانند شده است:

جهانجوی با فر جمشید بود

بکردارتابنده خورشید بود (شاهنامه،ج یک ص62)

 

دو: تلمیح در عاشقانه های بهار

بهار همچنین از صنعت تلمیح، گاه برای تغزل های عاشقانه و وصف روی و چهره ی معشوق نیز بهره گرفته است. در بیت زیر، میان آنچه که تیر رستم با جگر اشکبوس کرده، با آنچه که طره ی یار با او کرده همسانی برقرار نموده است.

آنچه به من کرد طره ی تو، نکرده ست

با جگر اشکبوس تیر تهمتن( دیوان ص 177)
 

اشکبوس کشانی نام یکی از پهلوانان تورانیست که دریکی از جنگهائی که میان ایرانیان و تورانیان در می گیرد، پا به آوردگاه گذارده و مبارز می جوید. در آغاز رهام گودرز پا پیش می گذارد و اشکبوس را زیر تیر باران می گیرد. ولی چون زره و ترگ وخفتان اشکبوس از پولاد بود، تیرهای رهام بر او کارگر نمی شود. رهام از برابراشکبوس می گریزد. رستم پا به میان گزارده و با اشکبوس نبرد می کند. درشاهنامه آمده است که رستم با خدنگی که چهار پر عقاب بر او نهاده بود، اشکبوس پهلوان را از پا درآورد.

خدنگی برآورد پیکان چو آب

نهاده برو چار پر عقاب

بمالید چاچی کمانرا بدست

بچرم گوزن اندرآورد شست

ستون کرد چپ را وخم کرد راست

خروش از خم چرخ چاچی بخاست

چو سوفارش آمد بپهنای گوش

زچرم گوزنان برآمد خروش

چو پیکان ببوسید انگشت اوی

گذرکردازمهره پشت اوی

چوزد تیر بر سینه ی اشکبوس

سپهرآنزمان دست او داد بوس

کشانی هم اندر زمان جان بداد

تو گفتی که خود زمادر نزاد

 

ظرافت بهار در تشبیه تیر رستم که چهار پر سیاه عقاب بر او بود با طره یا گیسوی یار و عاقبت اشکبوس، یکی از نمونه های زیبای کاربرد تلمیح در دیوان این شاعر است.

در غزل زیر نیز با بهره گیری از داستان رستم و اسفندیار، چاره ی رهائی دل از تطاول جانان را تنها در توسل به چاره گری و جادو می داند. تطاول سختِ جانان را به قدرت اسفندیارتشبیه کرده و دل را به رستم که تنها به یاری چاره گری از دست اسفندیار جان به در برد.

دل از تطاول زلف جانان جان نبرد

چومارگیر کزآسیب مار جان نبرد...

به رهنمائی سیمرغ بست باید دل

وگرنه رستم از اسفندیار جان نبرد(دیوان ج2 غزل 58)

 

در غزل زیر نیزبرای گفتن از جاودانگی عشق، از داستان خسرو شیرین و فرهاد بهره برده است:

 

حدیث نعمت پرویز وحسن شیرین رفت

ولی چون کوه بجاماند عشق فرهادی (دیوان ج2 غزل 93)
 

سه: وصف حال، پند و اندرز و اخوانیات

یکی دیگر از موارد بهره گیری از شخصیتها و داستانهای شاهنامه در شعر بهار را همانند سازی و توصیف احوال شخصی و گاه پند و اندرزبرمی سازد. برای نمونه در قصیده ی پیری که نوعی خویش نگاریست، بهار ضمن شکوه از پیری، با حسرت به دوران جوانی خویش می نگرد و برای توصیف آنچه که پیری بر سر او آورده از داستان رستم و اسفندیار بهره می گیرد. جوانی خود را تشبیه می کند به اسفندیار روئین تن که آنچنان سرمست قوت بازو بوده است که نه لابه ی رستم ونه پند پشیوتن که هردو متمایل به بازداری اسفندیار از نبرد با رستم بودند، در خود باوری آن پهلوان، به قدرت خویش تأثیری ندارد. او مست جوانی و قدرت بازوست. اما به ناگهان گردون غدار که شاعر آن را در شخصیت زال آورده، تیری از آهن به چشمش میزند که او آن جوانی و توانائی را از دست می دهد. همانگونه که در داستان رستم و اسفندیار، پهلوان روئین تن تنها با کید وچاره گری زال از پا درمیاید.

 

....بودم سرمست قوت بازو

چون بر لب هیرمند روئین تن

نه لابه ی رستمم در آن مستی

بنمودی ره نه پند پشیوتن

ناگاه زکید زال گردون، زد

پیری تیری به چشمم ازآهن

اینک منم اوفتاده در دامی

کز وی نرهد به مکرو فن ذیقن

هر روز کسالتی شود پیدا

هر لحظه نقاهتی شود معلن....( قصیده ی پیری ص 737)

نمونه ی دیگر توصیفی ست که بهار در بیان حال خود در نامه ای منظوم به کاظم پزشکی،شاعر جوان شیرازی که نسبت به بهار ارادتی تمام داشت، آورده است. دراین نامه که از تبعید اصفهان( سال1312) نوشته شده، بهار حال خود را از نظر اسارت و درماندگی،با بیژن پسر گیو که دلباخته ی منیژه دختر افراسیاب شد و در در چاه و زندان شاه توران اسیر شد،مقایسه نموده است. بیژنی که در بندی از غم و حزن اسیر گشته و نه منیژه ای را غمخوار دارد و نه تهمتنی که نجات بخش او باشد.

 

مانده در شهر اصفهان محبوس

اصفهان گشته چاه و من بیژن

نه منیژه که باشدم غمخوار

نه تهمتن که داردم ایمن

هست بند من از غم و احزان

بود اگر بند بیژن از آهن.... ( قصیده ی کاظم پزشکی دیوان ص 635)

 

در قصیده ی بهشت و دوزخ( دیوان ص 459) بهره گیری دیگری از داستان بیژن و منیژه می بینیم که در آن بهار خویشتن را پند می دهد و جهان و غمهای آن را به بند و چاه تشبیه می کند و اصل آسایش را در داشتن اندیشه ی پاک و رها و آزاده می داند.
 

هان ای بهار مرد خرد شو که درجهان

بند است بیژنی ومغاک است رستمی

اندیشه پاک دار و مدار ایچ غم ازآنک

اندیشه پاک داشتن است اصل بی غمی

 

در قصیده ی ورزش روح ( دیوان ص 382)، که نوعی حکمت نامه است، بهار خویشتن را پند می دهد که عنان درکشیده و بیش از این به عالم معقولات و حکمت وارد نشود، و زیاده از حد به باریک بینی در این جهان و مسائل آن نپردازد که عاقبت کار او همچون رستم می شود که در برابر حمله ی (روئین تنان)اسفندیار تنی زخمی(پر ثقب) خواهد داشت.

 

درکش بهار اینجا عنان، کز حمله ی روئین تنان

چون رستمت زاری کنان بینم همه تن پرثقب....

که بی شک منظور بهار از روئین تنان در این شعر، طعنه زنان و کسانی بوده است که بااو و عقاید آزادیخواهانه اش همواره دشمنی می ورزیدند. شاعر چون جهان را چنین می بیند خود را دعوت به خاموشی و عنان سخن درکشیدن می کند. در ابیات بعد می گوید:

 

برگرد زی اصل سخن عذرآور از فصل سخن

تا خود گه وصل سخن از وصل برخوانی خطب

....مخلوق را بینی مصر اندر ضلال مستمر

نه تن زورزش مقتدر، نه جان زتمرین منقلب

اینجا وفا و شرم کو، یک یار با آزرم کو

یک شعله آه گرم کو کز وی شود جان ملتهب

قومی پلید و کینه جو، تردامن و بی آبرو

جمله قبیح و زشت خو یکسر وقیح و بی ادب

زین بی هنر حساد من، گیرد خموشی داد من

کزآسمان فریاد من بگذشت و خاموش است لب ....

...

چهار: کاربرد تلمیح در ستایش و مدح

یکی از رایج ترین گونه های بهره گیری از تلمیحات شاهنامه ای در ادب پارسی که به صورت یک سنت ادبی نیز درآمده است، بهره گیری از چهره های داستانها ی شاهنامه در مدایح است. در ادبیات فارسی به طورکلی دو نوع استفاده از چهره های شاهنامه ای درمدیحه دیده می شود: یا شاعران ممدوح را به این اشخاص تشبیه کرده اند و یا این که درمقام مقایسه، مخاطب مدیحه را برآنها ترجیح داده اند. بر رسی بسامدی موارد این استفاده ها درآثارشعرای گوناگون و یافتن ارتباط احتمالی آن با فضای فکری و موقعیت محیط زندگی شاعر از مباحث شایان توجه و تحقیق است. (5) به دیده ی پاره ای از پژوهشگران در دوره های نخستین شعر فارسی، رویهمرفته از داستانها و چهره های اساطیری ما با نوعی احترام یاد می شود. در دوره های بعد، قرنهای پنج و ششم،(دوره ی دوم حکومت غزنویان و عصر سلاجقه) با نفوذسیاسی نژاد ترک هم از میزان نفوذ اساطیر ایرانی کم می شود و هم از نسبت احترام به آنها. برای نمونه درآغازدوره ی سامانیان و چغانیان رودکی در مدح ممدوح خود میآورد:

سام سواری که تا ستاره بتابد

اسب نبیند چنو سوار به میدان
 

تصویری که شاعر با آوردن "سام سوار" به عنوان رمز اسطوره ای نیرو و دلاوری در این شعر ساخته در روزگاراو، با دیدهنری و با احترام همراه بوده است. در حالیکه دردوران سلجوقی، دیگر ازآن احترام و جای گیری شخصیتها و عناصرشاهنامه ای و اساطیری در شعر سرایندگان کمتر نشانی می یابیم و اگر هم یافت می شود با نوعی خوارشماری همراه است. در ادب فارسی نمونه ای گویا تر از این شعر امیرمعزی نداریم که آنچه که فردوسی در باره ی رستم آورده است را دروغ دانسته و در برابر مدیحه ای که خود ازبرای ممدوح خویش سروده را راست پنداشته است:

 

من عجب دارم زفردوسی که تا چندان دروغ

از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر

در قیامت روستم گوید که من خصم توام

تا چرا برمن دروغ محض بستی سر به سر

گرچه او از رستم گفته است بسیاری دروغ

گفته ی ما راست است از پادشاه نامور...(6)
 

دردوره های عرفانی شعر فارسی شیوه ی نگرش شاعران به شاهنامه مبحثی دامنه دار را می سازد.طرح این مبحث نیاز به پژوهشی گسترده دارد که در این مقال نگنجد. اما در یک میانگین کلی می توان گفت که یادآوری از پادشاهان و پهلوانان شاهنامه، در این مکتب، همواره با حس خوارشماری قدرت و شکوه دنیائیست و دعوت به این باور که هیچگونه ثروت و قدرتی جاودانی نیست و نباید بدان باور کرد. برای نمونه شعر خیام سرشار از مضامینی ست یاد آور ویرانی شکوه شاهان و پهلوانان گذشته. پادشاهانی که روزی در شکوهی بی مانند می زیسته اند و حال سرو انگشت و تن و پیکر آنان خاک شده است:

مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس

در پیش نهاده کله ی کیکاووس

با کله همی گفت که افسوس افسوس

کو بانگ جرسها و کجا ناله ی کوس

 

هان کوزه گرا بپای اگر هوشیاری

تا چند کنی بر گل مردم خواری

انگشت فریدون و کف کیخسرو

بر چرخ نهاده ای چه می پنداری

 

ای پیر خردمند پگه تر برخیز

وآن کودک خاکبیز را بنگر تیز

پندش ده گو که نرم نرمک می بیز

مغز سر کیقباد و چشم پرویز

 

حافظ در ساقی نامه ی خود به شیوه ی دیگری با این اندیشه روبرو می شود:

بده ساقی آن می کزو جام جم

زند لاف بینائی اندر عدم

به من ده که گردم به تأ یید جام

چو جم آگه از سر عالم تمام

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلائی به شاهان پیشینه زن

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلائی به شاهان پیشینه زن

همان منزل است این جهان خراب

که دیدست ایوان افراسیاب

کجا رای پیران لشکر کشش

کجا شیده آن ترک خنجر کشش

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دخمه نیزش ندارد به یاد

همان مرحله ست این بیابان دور

که گم شد درو لشکرسلم و تور

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

که یک جو نیرزد سرای سپنج

 

این مبحث چنان که برشمردیم نیاز به بررسی دقیقتری دارد. چندنمونه ای که آوردیم تنها از بهر نشان دادن شیوه ی آوردن نام شخصیتهای داستانهای شاهنامه است در دیوان شاعران پیش از بهار.( 7)

 

بهار در عصری می زیست که دوره ی زنده سازی تاریخ ملی و ادبیات حماسی به ویژه شاهنامه بود. و شاید یکی از ویژگیهائی که در رابطه با شعر مشروطیت می شود یادآورشد، نشست و کاربرد ن چهره های شاهنامه همچون فریدون، و کاوه، کیخسرو و گودز.....انو شیروان و دیگر شخصیتهای اساطیری و تاریخی ما در شعر این دوران است. ، این نکته و اصولا ایمان و اعتقادی که به شکوه تاریخ گذشته ی ایران داشت، سبب شده بود که چهره های برسازنده ی شاهنامه در ستایش نامه های او جا و منزلت خاصی بیابند.

اواز چهره های برجسته ی شاهنامه برای ستایش ایران و خادمان ایران بهره برد. بینش او با شیوه ی عرفای شاعر کاملا متفاوت است. اوستایشگر شاهان و پهلوانان دوران ایران باستان است. برای نمونه در قصیده ی عدل مظفر،ایران را چنین نامیده است:
 

بنگر کاین ملک باستانی از آغاز

جایگه عدل وداد بود نه زیدر

ملک کیومرث بود وکشور جمشید

جای منوچهر بود و بنگه نوذر

این بود آن کشوری که داد به کاوس

طوق و نگین وسریر ویاره و افسر

توس سپهبد درو فراشته رایت

رستم دستان در اوگماشته لشکر ( قصیده ی عدل مظفر دیوان ص 35)
 

نمونه ی دیگر از اشعار ستایشی بهار قصیده ی فتح الفتوح است که پس از گشایش تهران به دست مجاهدان و مشروطه طلبان سروده و درآن چهره های مشروطه طلب و مبارزان راه آزادی را باپهلوانان شاهنامه مقایسه کرده است.

 

خبر دهند که اسفندیار بر درکنگ

چگونه برد سپاه وچگونه راند حشر

ستاده تنها ستارخان و باقرخان

بسان رستم دستان و طوس بن نوذر (قصیده ی فتح الفتوح 162)
 

همواره در اشعار بهار ما به نوعی حسرت به گذشته برمی خوریم و بیشترین نام آوری از شخصیتهای داستانهای شاهنامه هم در این نوع سروده هاست:

خوش آن روزگار همایون ما

خوش آن بخت پیروز میمون ما

کنون رفته آن تیر از شست ما

نمانده است جز باد در دست ما

کجا رفت هوشنگ و کو زردهشت

کجا رفت جمشید فرخ سرشت

کجا رفت آن کاویانی درفش

کجا رفت آن تیغهای بنفش

کجا رفت آن کاوه ی نامدار

دلیران ایران کجا رفته اند

که آرایش ملک بنهفته اند

بزرگان که در زیر خاک اندراند

بیایند و بر خاک ما بگذرند

بپرسند از ایدر که ایران کجاست

همان مرزو بوم دلیران کجاست

ببینند کاینجای مانده تهی

ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی

نه گوی و نه چوگان نه میدان نه اسب

نه استخر پیدا نه آذرگشسب

(از ساقی نامه ی بهار(ج2 ص 1059)

 

نفوذ شاهنامه در شعر بهار گاه در ذم وهجو هم دیده می شود و بهار دشمنان وطن را با ضحاک و افراسیاب مقایسه کرده و درجه ی ظلم آنان راازحد نصاب آن چهره های اساطیری نیز بالاتر برده است. برای نمونه در قصیده ی نفرین به انگلستان آورده:

 

ظلمی که انگلیس در این آب و خاک کرد

نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد( قصیده ی نفرین به انگلستان دیوان ص 751)

در قصیده ی حب الوطن به نوعی مستبدان دوره ی خویش را با زبانی رمزی ضحاک خوانده که عاقبت مقهور ملت که کاوه نماد آن است خواهند شد.

هرچه سلطان قادرآید خلق ازو قادر ترند

گوشها برداستان کاوه ی آهنگراست( قصیده ی حب الوطن ص747)

 

ودرقصیده ی بهار اصفهان (دیوان ص624) که در هنگام تبعیدش به این شهر نوشته، از سرکینه به رضاشاه، پس از وصفی از کاخهای زیبای این شهر، با زبانی رمزی ملت خویش را به این وعده می دهد که عاقبت به ظهور کاوه ای دلخوش باشند و وحشت دجال از دل برون کنند:

 

....سر ایوان نگارین زبر طاق کبود

وآن دوگلدسته کشیده زدوجانب گردن

گوئی افریدون بنبشسته بر اورنگ شهی

کاوه استاده به دستیش وبه دستی قارن

 

تو زدجال وفتن های نهانش منگر

کاوه را بین که برون آمد وزد بیخ فطن

 

فرجام سخن:

به دیده ی ما یکی از راههائی که می توان به میزان درک و اشراق شاعران فارسی گونسبت به ادب و فرهنگ ایران پی برد شیوه ی برخورد آنها با شاهنامه است.بدین دلیل که شاهنامه ستون محکم زبان فارسی و سرچشمه ی فرهنگ و تاریخ و ملیت ایرانیست. وبهار را می توان از این منظر،به معنای واقعی شاعری دانست که به ارزش آن سرچشمه بزرگ ایرانیت که همانا شاهنامه است پی برده بود.
 

در باره ی شیفتگی بهار به شاهنامه وکاربرد صنعت تلمیح در دیوان این شاعرمی توان هنوز برگها نوشت و شواهد بسیار آورد. بی تردید در ادب فارسی بهار در زمره ی سخنسرایانی قرار می گیرد که از شاهنامه نیکوترین بهره را برای پرداخت تلمیحات و اشارات داستانی بکارگرفته است.

 

یادداشتها:

1ـ نک میمنت میرصادقی، واژه نامه هنر شاعری،تهران، مهناز 1373ص83).

2ـ برای آگاهی ازشیوه ی کاربرد تلمیح در نزد خاقانی بنگرید به سجادآیدنلو.نکته هائی در باره ی تلمیحات شاهنامه ای خاقانی، در کتاب نارسیده ترنج، اصفهان انتشارات مانا،1386، ص271 تا300. کلیه ی ارجاعات به اشعار خاقانی برگرفته از مقاله دانشمند محترم آقای سجادآیدنلو می باشد.

3ـ نک، چنگیز مولائی، کیخسرو در فردوسی و شاهنامه ی او برگزیده ی مقالات دانشنامه زبان و ادب فارسی،فرهنگستان ربان و ادب فارسی، تهران 1390ص 605

4ـ نک، محمود امید سالار،" زال" کیخسرو در فردوسی و شاهنامه ی او برگزیده ی مقالات دانشنامه زبان و ادب فارسی،فرهنگستان ربان و ادب فارسی، تهران 1390ص453. خاقانی نیز به صورت تلمیح آورده است. بی یاری زال و پر عنقا/برخصم ظفرنیافت رستم.

5ـ برای آگاهی بیشتر بنگرید به آیدنلویاد شده در یاد داشت شماره 2. ص287

6ـ شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی، تهران آگاه ، 1358، ص245

7ـ برای بحثی از تفاوت دو بینش نسبت به دوران باستان در شعر، بنگرید به مقاله ی نگارنده "ساقی نامه ی بهار" در سایت بهار.همچنین برای ستایش بهار از فردوسی بنگرید به فردوسی از نگاه بهار.


 




 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved