i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

" نگاهی به "دامنه ی البرز" قصیده ای از محمدتقی بهار ملک الشعراء"  

 

 



نوشته  دکتر شهین سراج
 

ستایش ازجلوه های جغرافیائی وطن یکی از بن مایه های درخور توجه دررابطه با بحث " عواطف وطن دوستی" است.

مقوله ی وطن دوستی ، همانگونه که می دانیم آمیخته ایست از دلبستگی به عناصر گوناگون ِجغرافیائی، تاریخی، قومی، زبانی و فرهنگی و شاید بسیاری مفاهیم دیگرآن سرزمینی که درآن چشم به جهان گشوده ایم، درآن نشو نما کرده ایم و ازآن خاطرات تلخ و شیرین داریم.هرکس بر اساس شیوه ی رویکردش بدین مفهوم به یک یا چند بخش از این عناصردلبستگی بیشتر ی نشان می دهد.

در باره ی هریک از سازنده ها ی مفهوم وطن دوستی تا کنون اندیشه ها و کاووشهائی به میان آمده. ولی باید اعتراف کرد که در این میان جلوه های جغرافیائی وطن کمتر مورد پژوهش بوده است. یادکردن از ویژگیهای جغرافیائی، دشتها، برکه ها رودخانه ها، بیشه ها و کوهها ، گلها و گیاهان، آب وهوا وابرها و بارانها ی زادبوم ....ودیگر عناصر طبیعی، از دیرباز یکی از بن مایه های پرتوان شعر فارسی بوده است.دیوان هر شاعری را که بگشائیم اشاراتی از این دست درآن می یابیم. بهارکه یکی ازقله های شعرفارسیست ازاین سنت جدا نیست. وی هرچند شاعریست اهل اجتماع و سیاست، وشهرت خودرا به خاطر سرودن قصاید پرتوان سیاسی دارد، اما باید اورا یکی ازچیره دست ترین نگارگران طبیعت دانست. در دیوان اوتوصیف جلوه های طبیعت ایران درون مایه ای گیرا به شمار میاید که شاید درمقایسه با دیگر درونمایه های شعر او کمتر مورد کاووش وپژوهش بوده است. شایسته است که هریک از نگارگری های او به طورجداگانه مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا نازک خیالیها و ظریف قلموئی های او در رابطه با طبیعت نگاری بیشتر شناخته شوند.

در این گفتار قصیده ی دامنه ی البرز را مورد پژوهش قرار می دهیم.

هرچند بهار خراسانی در جهان تهرانی خودرا غریب در وطن می پنداشت و از مردم تهران چندان دل خوشی نداشت اما طبیعت تهران و ییلاقات اطراف آن را عاشقانه دوست می داشت. در دیوان بهار می توان به سروده هایی برخورد مانند:

قصیده سرد سیر درکه (1305/ص 431، شب زمستان 1305ص436/، دامنه ی البرز 1307 ص 461/ گلستان1308 ص 500/، تابستان 1308ص 506، وصف تگرگ 1311،ص 587/ پائیز و زمستان 1316 ،ص 702/به یاد اطاق آفتاب روی تهران 1327 ص 812 ...

که سرشار ازنگارگریهای بهار ازطبیعت تهران است و خبر از کشش ژرف و نگاه سر شار از تحسین او از مظاهر طبیعی تهران می دهند.

قصیده ی دامنه ی البرز ، که امروز مورد بحث ماست، پنجاه و پنج بیت دارد ودرسال 1307 سروده شده. وزن و آهنگ این قصیده ، قصیده ی زیبای رودکی بوی جوی مولیان را به خاطرمیآورد. گزینش بهار،وقرار دادن سروده ی خود برپایه ی شعر بوی جوی مولیان بی دلیل نبوده. قصیده ی رودکی حدیث آرزومندی شاعریست که شوق دیداریارو دیارخودرا دارد کزان دورافتاده است ودر سروده ی خود ازآن یاد می کند. خواهش دل است. اگر "بو" را دردو معنا بگیریم هم به معنای آرزو و هم به معنای رایحه ونسیمی که با خود پیامی از دوست میاورد، چرائی این گزینش روشن می شود.

رویکرد بهار به طبیعت، رویکردی هنرمندانه است آری، اما او ازطبیعت جویای دلجوئی دل درد مند خویش است. ازهمین رو قصیده دوبخش پیدا می کند. بخش نخست آن توصیف دامنه ی البرز است و بخش دوم آن یک شکوائیه است از دست دشواریهای روزگار و رفیقان نا اهل وخیانت پیشه که بهار ظریف طبع را همواره میازردند ودیوان او سرشار از این شکوائیه هاست.

ابیاتی همچون :

یار آن باشد که روز بستگی

بهر یاران بی‌قرار آید همی

ورنه هنگام گشایش مرد را

هر دمی هفتاد یار آید همی

در فزون یاری چو تخمی کاشتی

روز بی‌یاری به بار آید همی

وه که ایدون دوستاری شد گزاف

چشم ازین غم اشکبار آید همی

آنکه اندر راه او دادی دو چشم

گر تو را سویش گذار آید همی

راست پنداری که از دیدار تو

در دو چشمش ‌نوک ‌خار آید همی

تا زرت‌ در دست ‌و زورت‌ در تن ‌است

آسمانت دوستار آید همی

تصور ما براین است که سوای عشق ورزی به طبیعت، انگیزه ی دیگر روی آوردن به طبیعت تنهائی اوست. بهار به دامنه ها و بلندیهای البرز روی آورشده بود برای آنکه مصائب زندگی پرتلاطم خودرا فراموش کند. شاید از همین روست که قصیده با مضمون بوی یاریا آرزوی یار آغاز می شود. یاری که طبیعت است،دوست است همراه است، همواره پا برجاست، البته اگر دست غارتگر انسان بدو نرسد، یاری که با شاعر صمیمی ست و خیانت و دوروئی در کار او نیست:

باد صبح ازکوهسار آید همی

یاد یار غمگسار آید همی

قصیده ی دامنه ی البرز سرشار از تصاویر زیبا و ستایش برانگیزاست و مارا به این باور می رساند که میان شاعر نگارگر و زیبائی های رشته کوههای البرز کششی ژرف وجود داشته است. می توان گفت که بهار را با رنگهای سیمینه و زرینه ی البرز و دامنه های سر سبز آن الفتی تمام بود .رنگ این الفت را در بسیاری از اشعار ش می یابیم. کار شاعر همین است. اگر تنها توصیف باشد که نام آن شعر نیست. طبیعت زمانی نمودی شاعرانه پیدا می کند که رنگ عاطفه ی شاعر را با خود داشته باشد.

بهار در کارگاه شعر خویش از البرز صدها نگاره آفریده است. اما اگر قرار باشد از میان ابیات این قصیده یکی را به عنوان شاه بیت برگزید ، گزینش ما بندی خواهد بود که در آن قله ی برف گرفته ی البرز، را همچون زیبا نگاری می آراید که بر فراز سر چادری سیمینه(کنایه از برف) بر کشیده، و هر هنگام انوار زرین خورشید بر او می تابند ،اورا همچون درخشی زرنگار در میآورد.به لحاظ تصویری می توان گفت این بیت از شاهکارهای بهار است. جوهرحرکت و بازی که در اثر رفت و آمد نورخورشید بر قله ی البرز دیده می شود با ایجازی شگفت آور بیان شده.

قلهٔ البرز در چشمان من

چون یکی زیبانگار آید همی

بر فراز فرق‌، سیمین چادرش

لعبتی سیمین‌ عذار آید همی

باز چون تابد بر او زرین فروغ

چون درخشی زرنگار آید همی

بهار گوئی با رشته های اسا تیری این رشته کوههای کهن، گیر و داری ذهنی و معنوی دارد ورنگ این معنویات بر نگارگریهای او تأثیری ژرف بر جا گزارده. او می داند که البرز اساتیری که نامش در اوستا، ومتون پهلوی و شاهنامه هم آمده است، شاهد ماجراها و نبردهای قوم ایرانی بوده است. هم از این رو گاه، توصیفات او رنگ حماسی وسپاهیگری به خود می گیرد. واژه ها و اصطلاحاتی همچون لشکرنیزه گزار خیل در خیل ،درفش اندر درفش، کوشکهای محصور، لشکریان پیاده و سوار، اشجاری که تنگ بر تنگ حصارگرفته اند ...برای توصیف صخره ها و بیشه هائی که در میان است، نشان از اینگونه اندیشه های بهار در باره ی هستی جغرافیائی و تاریخی رشته کوههای البرز می دهد.

راست گویی سوی دشت از کوهسار

لشگری نیزه گذار آید همی

خیل ‌در خیل‌ و درفش‌ اندر درفش

این پیاده وآن سوار آید همی

کوشک‌ها هر جای محصور از درخت

چون حصاری استوار آید همی

گردشان اشجار چون جیشی که ‌تنگ

گرد برگرد حصار آید همی

یا تناور کشتیئی در سخت موج

کش‌ پس‌ازکوشش قرار آید همی

عنصر حرکت در این قصیده نقش عمده ای را ایفا میکند. نگاه شاعرگاه از پائین دشت به بالا وگاه از فراز کوه به دشتهای فرودین ست. گوئی دست مارا گرفته و از دامنه ی البرز به سوی قله می برد و هرچه در راه می بیند شرح می دهد. دامنه های سرسبز ، آبشارها، درختان وگیاهان وحتی پرندگانی که در این کوهسار یافت می شوند با زبان شاعرانه توصیف می شوند.

هرچه به قله ها نزدیکتر می شویم توصیفات بهاررنگین تر می شود. ازآبشارها سخن می گوید که از دور چون تاری سیمین هستند ولی چون به نزدیکی می رسیم همچون مناری پولادین است یا همچون اژدهائی دیوسار که از بلندی خروشان به نشیب فرود میآید. اگر یک لحظه چشممان را ببندیم و بدین توصیف آخری از آبشارگوش فرادهیم، صدای خروشانی آب را که درکوه می پیچد می شنویم و هیبت آنراحس می کنیم.

آبشار ازگوشهٔ وادی به چشم

چون‌یکی سیمینه تار آید همی

ور برو نزدیک تازی در نظرت

همچو پولادین منار آید همی

گویی از بالا خروشان زی نشیب

اژدهایی دیوسار آید همی

وچون به بلندیها می رسد، ازآن بلندیها دچار سرگیجه می شود و"سر در دوار آید همی"

ازفراز قله ها دامنه های سرسبز را می بیند که پی اندر پی اند و چشمه درچشمه چشم انداز زیبای دامنه ی البرز را بر می سازند. وآسمان بر فراز کوه گرچه "در لون" است، اما در اثر تراکم ابرها و بخارات آب به نظر بارانی می رسد.

سبزه اندر سبزه یا بی ‌پر نسیم

گرت زی بالاگذار آید همی

چشمه اندر چشمه بینی پرفروغ

چونت ره زی جویبار آید همی

آسمان باشد به لون و در صفت

آسمانی آبدار آید همی........

بهار به شب می رسد و توصیف منظره ی شب رشته کوههای البرز را با این توصیف ادامه می دهد که برفراز کوه کهکشانهائی با اختران بی شمار دیده می شود.

گرنه چرخست‌ از چه‌اش قوس قزح

از گریبان آشکار آید همی

وز چه ‌همچون کهکشان ‌در وی‌ پدید

اختران بی‌شمار آید همی

از دشتها و چشمه های پرفروغ و آبشارها، گذشته به پرندگان که در دامنه ها ودر فراز و نشیت کوه زندگی می کنند می پردازد. ازکبک میگوید و ازقمری که برفرازچنارآوازش به گوش می رسد ازجغد زار و از هوام (حشرات خزنده و زهردار)، خزندگان وحشراتی همچون جیر جیرک که صدای زیرزیرو زارزارشان به گوش می رسد و ازجرد که نوعی پرنده است که درکنار چشمه سارها زندگی می کند که به خواستاری نزد مام زنجره آمده است .

بانگ کبک آید ز بالای کمر

بانگ قمری از چنار آید همی

هر سحرگاهان خروشان جغد زار

روح را انده گسار آید همی

در میان دشت ز انبوه هوام

زیر زیر و زار زار آید همی

جرد گوبی نزد مام زنجره

از برای خواستار آید همی

سپس می پردازد به میوه ها وگیاهان که دردامنه ی کوه می رویند. از تودبن میگوید و مارچوبه و امرود و سیب ومیوه های کوهستانی. گاه توصیفات او جنبه ی طنز به خود می گیرد. ّبرای نمونه آنجا که می خواهد وصف سیب شاید از نوع سیب گلاب را گویدآنرا به پوست چهره ی باده گساران تشبیه می کند که در اثر باده خواری مویرگهایشان سرخ شده است.

سیب زرد و اندر او رگ‌های سرخ

همچو روی باده‌خوار آید همی

وآن هنگام که می خواهد از فراوانی ریزش توتها که در اثر وزش باد بر زمین می ریزندسخن بگوید، از افسانه های کهن بهره می گیرد ریزش توتهای را با خیل ملخهائی که بر نعمات ایوب نبی حمله بردند مقایسه می کند.

هر زمان بادی قوی با تود بن

در جدال و گیر و دار آید همی

چون بر ایوب نبی زرین ملخ

تودها بر ما نثار آید همی

در باره ی اینگونه توصیفات بهار بسیار می توان گفت. توجه ما باید بدین نکته جلب شود که یک انسان میهن دوست چه در پایگاه شاعر باشد وچه در هرمقام دیگر، دوستدار هستی تندرست طبیعت میهن خویش است. مسئله ی پاسداری و نگاهبانی از اکو سیستم که این روزها بسیار درباره اش می شنویم، در ذهن سخنسرایان ما زندگیی کهن داشته و اینهمه توصیفات زیبا که از طبیعت در ادب پارسی شده گویای این حقیقت است که از دیربازعشق به طبیعت و جلوه های جغرافیائی ایرانزمین در ذهن وزبان ادیبان ما پایگاهی بلند داشته است. کاش این عشق در ذهیت اداره کنندگان کشور ما نیز وجود می داشت تا هستی زیبای ایران را به دست برج سازان ویرانگر نمی سپردند و از دامنه های زیبای کوهستانها قبرستان سنگ وآهن نمی ساختند.

ـ باد صبح ازکوهسار آید همی

یاد یار غمگسار آید همی

ـ یارگوبی سوی شهر آید زکوه

دوست گویی از شکار آید همی

ـ بامدادان در هوای گرم ری

بوی لطف نوبهارآید همی

ـ قلهٔ البرز در چشمان من

چون یکی زببانگار آید همی

ـ بر فراز فرق‌، سیمین چادرش

لعبتی سیمین‌ عذار آید همی

ـ باز چون تابد بر او زرین فروغ

چون درخشی زرنگار آید همی

ـ در نشیبش سبز وادی‌ها ز دور

دیده را شادی گوار آید همی

ـ راست گویی سوی دشت از کوهسار

لشگری نیزه گذار آید همی

خیل ‌در خیل‌ و درفش‌ اندر درفش

این پیاده وآن سوار آید همی

کوشک‌ها هر جای محصور از درخت

چون حصاری استوار آید همی

گردشان اشجار چون جیشی که ‌تنگ

گرد برگرد حصار آید همی

یا تناور کشتیئی در سخت موج

کش‌پس‌ازکوشش قرار آید همی

آبشار ازگوشهٔ وادی به چشم

چون‌یکی سیمینه تار آید همی

ـ ور برو نزدیک تازی در نظرت

همچو پولادین منار آید همی

ـ گویی از بالا خروشان زی نشیب

اژدهایی دیوسار آید همی

آسمان باشد به لون و در صفت

آسمانی آبدار آید همی

گرنه چرخست‌ از چه‌اش قوس قزح

از گریبان آشکار آید همی

وز چه ‌همچون کهکشان ‌در وی‌ پدید

اختران بی‌شمار آید همی

سبزه اندر سبزه یا بی ‌پر نسیم

گرت زی بالاگذار آید همی

چشمه اندر چشمه بینی پرفروغ

چونت ره زی جویبار آید همی

چون ز بالا بنگری سوی نشیب

در سر از هولت دوار آید همی

بوی‌های تازه همراه صبا

ازکران مرغزار آید همی

بانگ کبک آید ز بالای کمر

بانگ قمری از چنار آید همی

هر سحرگاهان خروشان جغد زار

روح را انده گسار آید همی

در میان دشت ز انبوه هوام

زیر زیر و زار زار آید همی

جرد گوبی نزد مام زنجره

از برای خواستار آید همی

هر زمان بادی قوی با تود بن

در جدال و گیر و دار آید همی

چون بر ایوب نبی زرین ملخ

تودها بر ما نثار آید همی

مارچوبه در بن سنگ سیاه

چون یکی خمیده مار آید همی

شاخ‌ آلوی سیاه اندر مثل

همچو ماری بالدار آید همی

سیب زرد و اندر او رگ‌های سرخ

همچو روی باده‌خوار آید همی

شاخ امرود خمیده پیش باد

خاضع و پوزش گزار آید همی


 




 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved