i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

 

" چهره تاریخی ایران در گذشت روزگاران"

  



نوشته ی دکتر شهین سراج
 


چهره نگاری بهار از دوران گذشته ی ایران بی تردید هم حاصل اندیشه ی شخصی او وهم برگرفته و متأثر از شیوه ی نگرش زمانه ی اونسبت به تاریخ است. بدین سبب بی بهره نخواهد بود اگر پیش از پرداختن به کار بهار، نگاهی کلی به شیوه ی نگرش ادیبان ومورخان همعصر او به گذشته ی تاریخی ایران بیاندازیم.


دوران بهار و نگرش تاریخی:

دردورانی که بهار می زیست، توجه به تاریخ و شناخت گذشته ی ایران به ویژه تاریخ ایران باستان بیش از یک علم بلکه یک انگیزه بود که بسیاری ازپژوهشگران و ادیبان را به دنبال خود می کشانید. براین انگیزه می توان دو زیر بنا برشمرد:
از سوئی رمزگشائی وخوانش سنگ نوشته های بیستون، نقش رستم، همدان، تخت جمشید، شوش و بسیاری دیگر ازنوشتارهای باستانی وانتشارآنها به وسیله ی دانشمندانی همچون گریشمن، کریستنسن، دارمستتر، هرتسفلد شناخت های نوینی از دورانهای کمتر شناخته شده ی تاریخ ایران درپیش چشم گذاشت و موجی از شگفتی درنزد روشنفکران و ایران دوستان برانگیخت.
از سوی دیگر انگیزه ی این رویکرد به گذشته را باید دراین حقیقت جست که روح ایرانی درگذشته های پرشکوه خود چیزی را می یافت که نمی توانست دردوران حاضر بیابد. شکوه، قدرت، عظمت، سربلندی، پهناوری شاهنشاهی ایران، روح افسرده و سرخورده ی ایرانی را مجذوب و سیراب می کرد.
کوشش و شیفتگی برای شناخت تاریخ ایران که از نیمه های عصر ناصرالدینشاه آغاز شده بود و سبب آفرینش آثارگوناگونی همچون آئینه ی اسکندری، نامه ی باستان، تاریخ شانژمان ایران اثر میرزاآقاخان کرمانی شده بود، دردوران بهار رو به افزونی گذاشت وسبب آفرینش آثار بی شماری چه درزمینه ی تاریخ و چه در دیگرزمینه ها مانند ادبیات،شعر و نمایش، اپرا، تصنیف و موسیقی شد. شیفتگانی مانند پورداود و هدایت برای فراگیری زبان های باستانی ایران به هند سفرمی کردند. این هردو در ترجمه، نشر و تفسیر نوشته های کهن، عشقی وافرنشان می دادند. پورداود برای نمونه برگردانی نوین و به زبان امروزی از اوستا ارائه داد. هدایت متونی مانند بندهشن، کارنامه ی اردشیر بابکان، زند وهومن یسن را با برگردان و تفسیرمنتشرنمود. تقی زاده در مجله ی کاوه چاپ برلین که به ایران نیز می رسید، آخرین یافته های شرق شناسان را در باره تاریخ ایران در دسترس مشتاقان قرار داد. مشیرالدوله پیرنیا نیز تاریخ ایران باستان را به شیوه ای علمی منتشر ساخت.
فضائی از کنجکاوی، جستجو همراه با ستایش ازگذشته ی دور و دراز تاریخ ایران برذهنیت این دوران غالب بود که همانگونه که یادآورشدیم نه تنها علم تاریخ بلکه دیگر زمینه های آفرینش مانند شعر، موسیقی، تصنیف و نمایش را نیز تحت تأثیر قرارداد.


تاریخ و شعر:


پژوهش در باره ی تاریخ ایران جدا از تاریخ نگاری بستری زیبا همچون شعر یافت. سخنسرایان این دوران ستایش نامه ها و منظومه های بلند وتخیلی با الهام از تاریخ ایران می سرودند.یکی از گویا ترین نمونه هااز این دست، رستاخیز شهریاران در ویرانه های مدائن سروده ی میرزاده ی عشقی است. این منظومه ی بلند که درقالب مثنوی سروده شده، داستان تخیلی شاعری جوان را نقل می کند که درسفرخود به سوی غرب کشور، گذارش به مدائن پایتخت ساسانیان میافتد و در شگفتی و حالتی ازرؤیا فرومی رود. به نظرش می رسد که شهزادگان و خسروان وتاجداران ایران از خسرودخت دختر خسروپرویز تا سیروس وداریوش وانوشیروان و درپایان زرتشت، یک به یک سرازخاک برون کرده و بر نابودی و ویرانی کشور، حسرت می خورند وهریک درگفتار خویش با یادکرد دوره هائی از شکوه وقدرت ازوضعیت حالیه ی وطن دچارحالتی از عسرت و غمزدگی می شوند و درپایان گفتار خویش چنین سر می دهند وبر شکوه ازدست رفته ی ایران سوگواری می کنند:
این خرابه قبرستان، نه ایران ماست
این خرابه ایران نیست، ایران کجاست
این منظومه با ظهورزرتشت وفراخوان او برای بازگشت به راستی و درستی وبرگردانیدن شکوه ازدست رفته ی ایران به پایان میرسد.( (1)
نمونه های دیگری نیز از شیفتگی شاعران این دوران به ایران باستان می توان یادآورشد. شاید یک نمونه ی گویای دیگر میرزابهاءالدین حسامزاده می باشد که که تخلص خودراپاسارگاد گذاشته بود و قصیده ای بلند نیز ازاین شاعر دردست است به نام اشکی برخرابه ی پاسارگاد که درونمایه ی آن را ستایش کورش و کرده های او برمی سازد. (2)
شیوه ی برخورد این سرایندگان با تاریخ بیشتر شهودی و احساسی بود. حتی نامگذاری ها ومکان وزمان رویداد ها وظهور شخصیت ها بنیان درست علمی نداشت.شاید این یکی از عمده نکته هائیست که شیوه ی بینش بهار را با دیگر سرایندگان متفاوت می سازد.


بهار و تاریخ


مانند بیشتر زمینه هائی که بهار درآن به خلاقیت پرداخته، شیوه ی برخورد اورا با تاریخ می توان ازدودیدگاه بر رسی کرد. بهار پژوهشگر و بهار شاعر. هرچند که در بیشترگذرگاه ها این دو باهم پیوندی تنگاتنگ می یابند.
شیوه ی اندیشه ی بهار درباره ی تاریخ تا حد زیادی از شیوه ی زمانه ی او تأثرگرفته بود. اما یافته های شخصی و به ویژه فرهنگ وبارمعنوی شاهنامه درپرداخت این اندیشه و درنتیجه چهره نگاری تاریخی ایران بی تأثیر نبود.
ازنگاه بهار تاریخ یکی از عمده ترین دانش های بشریست. او در مقالات گوناگونی که در باره ی تاریخ نگاشته همواره به اهمیت این رشته ازدانش بشری و به ویژه تاریخ تاریخ نگاری درایران توجه داشته و کمبودهای آن را یادآورشده است. برای نمونه در نطق و مقاله ی خود درباره ی محمد جریر طبری آورده است:
"فن تاریخ، یکی ازفنون بزرگ بشراست، که برخی آن را داخل علوم ادب و ازجمله فنون متعلق به فرهنگ می شمارند. ولی حق این است که این علم خود علمی علیحده ودرشمارعلوم حکمت است. چه تاریخ درست است که از علل وموجبات حیات و ترقی وکمال وسقوط و فنای ملل وامم بحث کند وسراجتماعات وحالات نفسانی ملل و جماعات را یافته شرح بدهد و امراض روحانی و نفسانی ومادی ملل را یکایک تجسس نماید و صفات و اخلاق مردم وتأثیر اقالیم و عادات و ادیان را درمردم به دست آورده و ازمجموع آنها نتیجه ی ثابت یا نافی به دست دهد و ازروی دقت و تحقیق علمی ثابت و مدلل کند که فلان نژاد یا قوم، به فلان سبب ترقی کرده و به اوج عزت رسیده و به فلان علت ازترقی و پیشرفت بازمانده و به فلان جهت روی به انحطاط نهادو ازصفحه جهان بیرون رفت، دانستن و تحقیق این همه مطالب وظیفه مردی حکیم است و استنتاج ازاین همه تحقیقات نیز بایستی متکی به براهین عقلی و استدلات فلسفی باشد، و این عمل نیز ازجمله کارهای حکماست.
ولی با وصف این، تردیدی نیست که صاحبان تواریخ قدیم جزمقدمه ی ابن خلدون و آثاری که شاید ازبین رفته باشد....هیچکدام بنای کتاب خودرا براین پایه که شرح دادیم و امروز اساس تاریخ نگاری است ننهاده اند. وآنچه در بادی نظر، ازتاریخ به اعتقاد متقدمان، مستفاد و به ذهن تبادر می کند، تاریخ شعبه ای است از ادب، که شرح زندگی پادشاهان یا پیمبران وسرداران و رؤسای قومی یا اقوامی را به رشته تحریر کشیده، وغالبا ازغورودقت درعلل پیدا شدن یک پادشاه، یا سردار یا وزیری صاحب دها وتأثیر آنان دریک قوم وشرح حال آن قوم یا جماعت ومختصات اخلاقی ودینی وادبی وطریقه ی تفکر وتخیل آن مردم، وطرزمعیشت آنها ازمعاملات وعیدها وعزاها وعروسی ها وجشنها و غیره وغیره که هسته وشیره ی تاریخ است صرف نظر می کرده اند.

درواقع تاریخ نویسی درقدیم ازیک جهت با شعر شباهت تام و تمامی داشته است، چه شعر با علٌومرتبتی که داشته و دارد، دراعصار ماضیه اسباب استفاده ی پادشاهان وشهرت آنان بوده ویا بدان وسیله قصص داستانهای کهن وشرح حال پهلوانان وسرداران ملل را شعرا شرح داده وداستانسرائی می نموده اند.وتاریخ نیزغالبا تا عصورنزدیکی، همین وظیفه را انجام می داده است. وبه همین سبب هم دیده ایم که بیشترمورخین حکمانبوده اند،بلکه بیشترآنها ادباوکتٌاب وقلیلی هم فقها بوده اند. پس عجبی نیست اگر گروهی تاریخ را هم یک شعبه از ادب دانسته اند. ....تاریخ علمی است که با دست فلسفه وحکمت ساخته شده، ودرگنجینه ی فرهنگ وادب گذارده می شود. (3)
بهار برای تاریخ سه نقش عمده قائل بود:
نخست ابزاری بود برای شناخت عمیق سبکها و ادوار گوناگون ادبی. چنان که میدانیم، پیدایش،دگرگونی، ومعناشناسی سبکها ازجمله مسائلی بود که ذهن این شاعر پژوهشگر را بخود مشغول میداشت. دراین باره ده ها مقاله نوشت که عمده ی آنها دربهار و ادب فارسی گردآمده است. به دیده ی این شاعربدون شناخت تاریخ نمی توان درک درستی ازچگونگی پیدایش و تحول سبکهای ادبی در دوره های گوناگون بدست آورد. عوامل مهمی همچون یورش ها، تهاجم ها، جنگها مهاجرت ها، فرازونشیبهای سیاسی و اقتصادی در شیوه ی سبکها و گویش های درنظم ونثر تأثیرگذاشته است و بدون یک آگاهی تاریخی نمی توان به تجزیه و تحلیل علل این تحولات پرداخت. برای نمونه میتوانیم استدلال بهار را در رابطه با توجیه اختلافی که میان سبک رودکی و سخنسرایان ایران دردوره های مغول وجود دارد دراینجا به عنوان شا هد بیاوریم:

" محیط درادبیات مؤثراست. ملت مغلوب که مجبوربوده است به تأثرات خفتناک وپست مغلوبیت تن درداده وازفکرانتقام وجبران بدبختی نیزمنصرف شود، چنین ملتی شعرحماسی ورزمی ندارد. تمجید شجاعت و زورآزمائی، ساختن سرگذشت پهلوانان وفاتحین دراشعار او نیست. برعکس خاطره های تیره روزی عشاق، بدبختی ناس،ظلم ظلاٌم، صبرصابرین، قناعت رجال، انزوای ابدال، بی قدری دنیا، پرسش و انتقام روزجزا.....ریشه و پایه ی سخنان وی است.
یک شاعر عاشق، دریک ملت مغلوب و متملق بیشتر ازبی وفائی معشوق و مرگ عاشق سخن رانده، و یک شاعر عاشق دریک ملت فاتح و متکبربیشتر ازشبهای وصل و لذت دیداریار وصداقت معشوق بحث می نماید. این همان محیط است که درفکراین دوشاعردومضمون مغایرومخالفی را پرورانیده......ادبیات فارسی درعصر سامانیان و غزنویان وسلاجقه دارای روحی علیحده ودرعصر مغول دارای روح دیگر ودراواخر صفویه و قاجار دارای روح جداگانه ای بوده وامروز روحی دیگردارد. رودکی شاعر قرن سوم می گوید:
شادزی با سیه چشمان شادزی
که جهان نیست جزفسانه و باد
شاعر درعصری بوده که فتوحات سامانیان درجات اعلای خودرا طی نموده و روز خوش وراحت وطرب وداد ودهش وتقسیم غنائم رسیده بوده است. این است که به کامروائی و وصل وبی فکری وعدم تردید وتزلزل وبخشش نوید داده وتوصیه می نماید.
اما شعرای دوره ی مغول خودرا سگ یارو غلام حلقه بگوش، گدای خاک راه، فرش کوچه، ونقش سراچه خوانده، معشوق را قاتل تیغ بدست، سفاک وخودرا کشته ی شمشیر تیزوغیره نام می دادند......." (4 )
دوم:تاریخ و هویت: در اندیشه ی بهار شناخت گذشته زیربنای شناخت هویت ملی ست. برای شناخت آنچه امروز هستیم می بایست به شناخت آنچه بودیم بپردازیم.
گذشته پایه و بنیان حال و آینده است
سوابق است که هرشغل را انتظام دهد
به کارنامه ی پیشینیان نگر بد و خوب
که تلخ کامیت آرد پدید وکام دهد
زدرس حکمت وآداب رفتگان مگسل
که این گستگیت خواری مدام دهد (ازقصیده ی پیام ایران، دیوان ص596)

 تاریخ وعبرت


تاریخ در دیده ی بهار همچنین وسیله ایست برای عبرت آموزی. بدین خاطر است که گاه برای سروده های خود که درون مایه ی تاریخی دارند، عناوینی همچون لوح عبرت(ص299)، یا آئینه ی عبرت(ص57) برمی گزیند. خطاها و اشتباهات گذشتگان را باید شناخت تا به تکرار آن نپرداخت. اندیشیدن در باره ی سرنوشت ملت ها، دوره های شکوه و قدرت و دوره های زوال و سقوط، گاه درذهن بهار نوعی عرفان و پندآموزی برمی سازد که نظیرش را درنزد شاعران گذشته همچون خاقانی، خیام و حافظ نیز میابیم. اندیشه ای که دعوت بدین می کند که نباید به قدرت و حشمت چندان باورداشت:
گوش کن که پیش از ما درجهان بسی بودست
قصرها که ایوانشان برگذشتی ازکیوان
شهرها که بر هر در ، صدهزار دربان داشت
وازگزند دوران گشت جمله بی در و دربان
ورنباشدت باور، رو ببین که درمغرب
با عمارت وردن خود چه میکند دوران ( یکی از قلاع فرانسه است که درجنگ بین الملل اول خراب شد.)
سرگذشت بابل را گر شنیده باشد نیک
قصر، کی کند قیصر، خانه چون نهد خاقان.....
هر خرابه ای ما را عبرتی دگر بخشد
ازنشیمن دارا تا رواق نو شروان
کورش معظم کو ، آنکه قفلها برداشت
ازدفاین آشور، وزخزائن کلدان
آنکه نیم گیتی را بستد وعمارت کرد
ازچه گمشد آثارش زیر شوش واکباتان
داریوش اعظم کو، کز نهیب رمحش بود
ماه آسمان تفته ، ماهی زمین بریان
آنکه درسیاق ملک بود نیم جولانش
ازکران افریقا تا کران ترکستان
مهرداد اعظم کو، فخر تیره ی ارشک
اردشیر والاکو، شمع دوده ی ساسان
مهتران کجامردند با رفاه بی زحمت
خسروان کجارفتند با سپاه بی پایان .....(لوح عبرت299)


تاریخ و نقش شاعر
ویژگی های چهره پردازی تاریخی ایران در شعر بهار

به دیده بهار درآداب ملی و فرهنگ ایرانی که شاعری نمونه ی کاملی ازآنهاست، شاعر را از دانستن تاریخ گریزی نیست. شاعر باید مورخ باشد، و مورخ نیز باید ذوق شعر داشته باشد....از نگاه بهار، تاریخ علمی ست که با دست فلسفه وحکمت ساخته شده، ودرگنجینه ی فرهنگ وادب گذارده می شود. (5)
با چنین شیوه ودرخواستی از تاریخ است که بهار به نقش چهره ایران دردوره های گوناگون تاریخی می پردازد. تاریخ در دیوان بهار حضوری مستمردارد. در رابطه با چهره پردازی بهار از تاریخ ایران میتوان دو نکته ی عمده بر شمرد:
نخست این که سروده های بهارکه در رابطه با چهره پردازی تاریخی سروده شده، ازنقطه نظرقالب شعری، قاعده ی خاصی را دنبال نمی کنند.از قصیده، مثنوی، قطعه وگاه غزل برای نقش این چهره بهره می گیرد.
دو دیگر این که آورده های بهار در باره ی تاریخ گاه درکنار مسائل عصر حاضر وگاه در کنار بینش او از آینده قرار می گیرند. بنا بر این جوینده و جستجوگر اینگونه آورده های بهار می بایست در شکار تصویر های بهار سروده های اورا ازهم بشکافد تا به بازسازی دوره های تاریخی از نگاه بهار بپردازد. این دونمونه می تواند گویای این سبک و سیاق بینش شاعر باشد:
درقصیده ی مسجد سلیمان که همچون سفرنامه ای منظوم است، بهار با دیدن معبدی که به زمان اشکانیان برکوهسار کنده شده، درشگفتی فرومی رود.در ذهن شاعر این پرسش شکل می گیرد: در آن دوران، با نبودن وسائل پیشرفته ی امروزی ملت ایران قادر به ساختن چنین بنای شگفت انگیزی بودند و "امروز ما مفلسان، قاصر از دستیابی به تمدن تنها به مشاهده ی آن روزگاران دلخوش کرده ایم".
یک نظرکردم به ماضی یک نظر کردم به حال
زآنچه اینان می کنند وزآنچه آنان کرده اند
مزدیسنان را بدیدم ازفرازقرنها
کزشهامت ملک ایران را گلستان کرده اند
درزمان اقتدار بابل و یونان و مصر
سلطنت بر بابل و برمصر و یونان کرده اند
وزپس قرنی دو هم با دولتی مانند روم
پردلان پارت همدوشی به میدان کرده اند ......
وین زمان ما مفلسان شادیم زآنچ آن خسروان
درستخروبیستون وطاق بستان کرده اند (قصیده ی مسجد سلیمان 450)


درهمراه آوری گذشته و آینده، نمونه ی دیگری را که می توان بیان کرد، قصیده ی آمال شاعر(ص653 ) است که درآن بهار یادآور دوره های پرشکوه گذشته میشود،ازفٌرکیانی که همواره در دوره های شکوه مند تاریخ ایران براین کشور فرمانروا بوده است یاری می طلبد برای آن که ازایران آفت جنگ و نابسانی بیرون شوند:
....گر فرٌ کیان باز به ما روی نماید
بیرون رود از کشور ما خواری و آفند(جنگ وآفت)
وزنیروی هرمزد ، درآید به کف ما
آنچ از کف ما رفت به جادوئی و ترفند
آبادشود باردگر کشوردارا
وآراسته گردند وباندام و خوش آیند.....


در دنباله بهار آینده ی آرمانی را برای ایران پیش بینی میکند. از بهره برداری ازکانها، کشیدن راه آهن،ساخته شدن بنادر، عمران وآبادی شهرها و برومندی و پرورش پیشه وران ،صنعتگران و کشتورزان و بازیافتن آزادی و غرور ملی همچون بویه ای ملی به چهره یپرشکوه گذشته پیوند می زند:
....باردگر افتد به سر این قوم کهن را
آن فخرکزاجدادقدیم است پس افکند ...
آن دیو کجا کارش پیوسته دروغست
دوران جوانمردی وآزادی و رادی
بادید شود چون شود این ملک برومند ( نک به آمال شاعردیوان ص656
نمونه ی برجسته ی دیگر را درشعررزم نامه باید جست که درآن شکوه گذشته با آرمانگرائی آینده درهم میآمیزند:
خطه ی ایران منزلگه شیران که خداش
نام پیروزی بنگاشته بر هرسر سنگ
کشوری جای مه آبادی وشاهان مدی
مهترانی چو کیامرز وچو آذرهوشنگ
آنکه جمشیدش برکرد زکیوان دیهیم
وانکه کاوسش بنهاد به گردون اورنگ .....


وپس از برشماری دوره ها ی با شکوه و نامبری از پادشاهان فرٌه مند بهار توسن خیال به گردش درآورده و به دوره های آرمانی آینده سفر میکند:
بینم آن روز که از فرٌ بزرگان گردد
ساحت ایران آراسته همچون ارژنگ
کارگاهی زپی کاوش در هر معدن
ایستگاهی زره آهن در هر فرسنگ ......(نک رزم نامه ،قصیده ص209)
نشست اندیشه های تاریخ نگاری بهار در شعر


در نگرش تاریخی بهار به ایران چندین مضمون می توان یافت :


ایران و قدمت:


یکی از انگیزه های مهم بهار در پرداختن به چهره ی تاریخی ایران، باور به کهنسالی ایران است. بهار بدین حقیقت آگاهی داشت که ایران برساخته ی تصمیم گیری کشورهای قدرتمند نیست. مرزهای آن ساختگی نیست. کشوری نیست که در نتیجه ی منافع سوق الجیشی در صحن دنیا ظهور کرده باشد. به همین خاطراو هنگامی که از ایران سخن می گوید مضمون ی کهنسالگی رادرشعرش پرورش میدهد و از صفاتی همچون کهنه ی شش هزارساله، کودک عهدپهلوانی، بچه ی روزگارسیروس، پیر ی که کرده عمرها طی(دیوان ص 423)، ملک باستانی(عدل مظفربند49)، ملک قدیم(راه عمل ص311بیت 2)، ملک کهن (جزرومدسعادت ص415) و واژه های اینچنین برای توصیف ایران بهره می گیرد.
تداوم تاریخی ایران به عنوان یک نهاد سیاسی:
دومین مضمونی راکه درنقش چهره ی تاریخی ایران بکارمی گیرد، تداوم تاریخی آن به عنوان یک کشورویک نهاد سیاسی است. این ملک کهن، این کشورباستانی با وجود تهاجمات هولناک یونان وعرب ومغول وتیموروافغان.... و جنگ های طولانی با کشورهای قدرتمند زمانه همچون روم و چین و عثمانی، وطمع ورزی استعمارگرانی همچون روس و انگلیس، همواره توانسته است موجودیت وتمامیت خودرا نگاهبانی کند. با وجود شناختن دوره هائی ازهم پاشیدگی، اما هر بار برخاسته و وحدت خود را به نوعی باز سازی کرده است. برای بیان این ویژگی بهار تشبیهات و استعارات زیبائی در شعر خود بکارمی برد. او حوادث را همچون سیل ومقاومت ایران را همچون سنگ و صخره میداند.

هست ایران چو گران سنگ وحوادث چون سیل
طی شود سیل خروشان و به جا ماند سنگ (رزم نامه ص209)
او همچنین ایران را بمانند گنج شایگان می داند که دست اندر دست گشته و ازدیرگاه به یادگار مانده تا به دست ما رسیده است. گنجی که حدش از آنسوی دجله تا به هرات بوده، گنجی که خسروان با حسرت بدو می نگریسته اند و هم اکنون برماست که آن را گرامی بداریم.
گنجی آمد درکفت بیش از سپهرش فرٌو جاه
صیت قدرو حشمتش بگذشته از ماهی و ماه
خسروان کرده در او ازدیده ی حسرت نگاه
حدش ازآنسوی دجله تا بدین سوی هراه
دست اندر دست مانده تا کنون ازدیرگاه
وندرو زین دیرگه بیگانگان نابرده راه
خسروان در برکشیده این بت دلبند را
راست چون مادر که اندر برکشد فرزند را ( آئینه عبرت در پند به محمدعلی شاه، ترکیب بند ص57 بند 3)

- تاریخ ایران تناوب دوره های روشنائی و تاریکی


دیگر مضمونی را که بهار درنقش چهره تاریخی ایران بکار میگیرد، تناوب تاریکی و روشنائی ست. به دیده ی او تاریخ ایران برآیندی است ازدوره های تیره بختی ونیک بختی وگاه دوره های برزخی ومیانی. این اندیشه در بیشتر سروده های بهار پرورانیده شده، اما بارزترین سروده ی بهار در رابطه با این اندیشه ترکیب بند آئینه ی عبرت است. در این منظومه ی بلند بهار به بر رسی تاریخی ایران ازآغاز تا زمان محمدعلیشاه می پردازد. درهر دوره علل فراز و نشیب را بر می شمرد.


ریشه ی اهورائی کشور ایران


بهار ایران را زاده و آفریده ی اورمزد می داند. آفرینش ایران ، ریشه ای اهورائی دارد و زردتشت از برای نگاهبانی این ملک اهورائی آن را با حکمت و پند درآمیخته ست:
هورمزد چنین ملک گرانمایه به ما داد
زردشت بیاراستش از حکمت و از پند(آمال شاعرص654)


روشنائی هارا فرمانروایان نیکومنش می سازند. به اعتقاد او هرزمان که ایران در لوای فرمانروائی نیک سیرت زیسته، هرزمان که پادشاهی برخوردار از فرٌ که پیروی از راستی ودرستی ودادگری را می طلبد برایران حکمرانی داشته، این کشور همچون فردوس و باغی شکفته شده است. مرزهای ایران پایدار،دشمنان رانده شده و مردمان در ثروت ونعمت زیسته اند. سرپیچی از قانون فرٌ، اما کشور را در سیاهی و تاریکی فروبرده است. تا زمانی که بار دگرنجات بخشی ازمیان ملت دارای نیروی فرٌ برخاسته و کشور را ازتاریکی رهانیده است.
نخستین پادشه کیومرث و پادشاهان پس از او همچون سیامک وهوشنگ، تهمورث وجمشید پادشاهانی دادگر بودند، برخوردار از نیروی فرٌ وهم بدین خاطر بودکه کشورمعمور و آباد و شاد بود.
شه کیومرث ازنخست این گنج را گنجور بود
وز سیامک چهر بیداد و ستم مستور بود
هم زهوشنگ بسی پیرایه و دستور بود
هم زتهمورس دد و دیو فتن مقهور بود
هم زجم جان رعیت خرم و مسرور بود


باری این کشور از اینان سال ها معمور بود.(آئینه ی عبرت بند 4 ص57)
ستایش از این پادشاهان نخستین را در سروده های دیگر بهار نیز می بینیم:
ملکی کز دیرباز عهد کیومرث
بود چو باغ ارم شکفته و خرٌم
دیده شکوه سیامک و فرٌ هوشنگ
شوکت طهمورث و شهنشهی جم (هرج و مرج ص113)
نمونه ی دیگر:
خطه ی ایران منزلگه شیران که خداش
نام پیروزی بنگاشته بر هرسر سنگ
کشوری جای مه آبادی وشاهان مدی
مهترانی چو کیامرز وچو آذرهوشنگ
آنکه جمشیدش برکرد زکیوان دیهیم
وانکه کاوسش بنهاد به گردون اورنگ .....( رزم نامه بیت 12 تا 16)


نخستین سر پیچی از قاعده و قانون فرٌ به زمان جمشید برمی گردد.ازآنرو که جمشید استبداد و خودرأیی پیشه کرد، کشور بدست ضحاک درمی افتدوکشور ایران به مدت هزار سال به زیرسیطره ی بیداد ضحاک اسیر می شود. درحقیقت بهار دلیل تباهی جهانی را که درآغاز جمشید بر شیوه و هنجارعدل و داد بنیان گذارده بود در این می داند که این پادشاه، یک روز به گمراهی براین باور می شود که همه ی این نعمت ها را او خود تنها بدون پشتیبانی پروردگار و بدون دست یاری مردمان پدید آورده است و از اینجا گرفتار خودپرستی و منی می شود و از پس آن فرٌه ی ایزدی ازاو گسسته میگردد.یعنی پروردگار دست یاری خود را از پشت او بر می دارد وسقوط می کند.
جم دراغاز شهی بگرفت راه و رسم داد
لیک در آخر به استبداد وخودرأیی فتاد
هم در استبداد شد تا ملک خود بر باد داد
آری آری ملک از استبداد خواهد شد به باد
زان سپس ضحاک تازی افسر شاهی نهاد
برشهنشاه ورعیت دست عدوان برگشاد
الغرض آئین بیداد و زبر دستی گرفت
زو هزاران سال ایران ذلت و پستی گرفت


داستان چیرگی ضحاک بر ایران درون مایه ی چندین سروده ی دیگراست. بهار چهره ی ایران را به هنگام چیرگی ضحاک ،در اثر اشک خونبار، رنگ ارغوانی می زند:
یک روز شد به پنجه ی کلدانیان اسیر
ایران و بیوراسب شد درآن خدایگان
ده قرن خاک ایران در چنگ آن گروه
بگرفت ز اشک خونین رخسار ارغوان (جزر و مد سعادت ص414)


دراین چهره پردازی بهار از این دوره ی تاریخ ایران می توان به نیکی رنگ زمانه را دید. بهار به فراخوراوضاع زمانه،وعصر مشروطیت، دورانی که درخواست برای ایجاد مجلس ملی و مبارزه با استبداد پادشاهان قاجاری درذهنیت ایرانی زندگی میکرد، خود رأیی و استبداد را به نوعی سرپیچی از قانون فرٌ تلقی می کند.
خیزش کاوه با دستیاری وهمراهی فریدون ایران را از پنجه ی ضحاک رهائی می بخشد. کشور در لوای دادگری فریدون دوباره رنگ عدل و داد و نیکوئی می بیند.
چون زاستبداد آنان ملک شد ویران و پست
کاوه و دیگر هنرمندان برآوردند دست
برامیر تازیان آمد درآن غوغا شکست
پس فریدون آمد و برمسند شاهی نشست
بر رخ مردم درعدل و ستم بگشود و بست
کشور اندر عهد او از پنجه ی بیداد رست
باری اندر عدل و داد و نیکوئی کرد آنچه کرد
مرحبا سلطان، زهی خسرو ، فری آزاد مرد( آئینه ی عبرت ص58 بند6)


روی کرد بهار به تاریخ باستانی داستانی ما ادامه می یابد. داستان بخش کردن ایران میان سه پسران فریدون ایرج و سلم و توررا بر می شمرد.وازآن پس کشته شدن ایرج به دست سلم و تور و کین خواهی منوچهر بند های هفت و هشت آئینه ی عبرت را در بر می گیرد. نوذر و زو به نوبت پادشاهی راندند ودراین زمان افراسیاب بر ایران چیره می گردد. اما پادشاهی کیقباد، ساحت ایران را از او پیراسته می کند. سر پیچی کیکاوس از قانون عدل، کبرو نخوت و هوسهای او برای پرواز با گردونه به سوی آسمان، باردیگر سبب گریز فرٌ می شود، برای او اسارت در مازندران به دست دیوان را پیش میآورد. ( آئینه ی عبرت بند 9)
زان سپس کاوس کی شد ملک را مالک رقاب
وندرآغاز شهی شد کشور از او کامیاب
لیک از آن پس کرد از استبداد ونخوت فتح باب
هم ز استبداد و نخوت کرد زی گردون شتاب
زان سبب شد بسته در بند شه مازندران
کبر و خود رأیی، بلی چونین کند با مهتران


پس از کیکاوس نوبت پادشاهی ازآن کیخسرو پیروزبخت است. پادشاهی که عدل آغازمی کند و با سلطان تورانی(افراسیاب) کار رزم و کینه را برمی سازد و کین پدر( سیاوش) را از او باز می ستاند. لهراسب و پس از او گشتاسب پادشاهی می رانند. درگاه و زمانه ی گشتاسب ظهور زرتشت و فراخوان به راستی و درستی در منشت و گوشت و درکنشت است.( آئینه ی عبرت بند 11) دین زرتشت با زر گشتاسب و همت اسفندیار در همه ی ایران پخش می شود. هرچند دراین پیکار اسفندیار جان می بازد و زرتشت نیز کشته می شود. اما دین او ازبلخ و خراسان به همه ی ایران پرمی گشاید.
درگه گشتاسب شه، دین کرد پیدا زردهشت
کرد یزدان را جدا از دیو و دوزخ از بهشت
گفت بیداد و دروغ و ریمنی زشتست زشت
راستی جو درمنشت و درگوشت و درکنشت
پارسا مرد آنکه ورزد مهر و داد و کارو کشت ....
دینش از بلخ و خراسان اندر ایران پرگشاد
با زر گشتاسب شاه و نیزه ی اسفند یاد
اندرین پیکارها اسفندیار از پا فتاد
کشته اندر بلخ شد هم زردهشت پاکزاد
شد نبشته دین او بر پوست های گاومیش
گشت روشن آتش مؤبد از آن پاکیزه کیش ....

بهار تاریخ افسانه ای ایران و سلسله های پیشدادی و کیانی که در شاهنامه فردوسی آمده رابا تاریخ سلسله های ماد و هخامنشی که حاصل پژوهش های اروپائیان است، با نام اوری از پادشاهان مدی یا ماد پیوند می زند. از دوره ی پادشاهی هخامنشیان بعنوان عصر روشنائی و شکوه یاد می کند. دو دوره از پادشاهی این سلسله، یعنی کورش بزرگ و داریوش هخامنشی بیش ازآن دیگران مورد یادکرد و ستایش بهار هستند. شاید او از نخستین سرایندگانی باشد که از کورش وآئینهای نیک او، آزاد ساختن قوم یهود، و ازقانونگزاری، نقشه ی تنظیم و تقسیمات لشکری ودیگر بنیادهای او در شعریاد کرده باشد.
کورش آئین های نیک آورد درکشور پدید
شیوه ی قانونگذاری او به عالم گسترید
جاده ها افکند و در فرسنگ ها خرسنگ چید
نیز او ایجاد کرد آئین چاپار و برید
در نخستین جنگ چون بی نظمی لشکر بدید
نقشه ی تنظیم و تقسیمات لشکرها کشید
کلده و آشور و لیدی را گرفت اندر نبرد
مریهودان را بداد آزادی و خشنود کرد (آئینه ی عبرت بند 16)

 


ستایش داریوش:darayavaush دارنده نیکی


داریوش هخامنشی پسر ویشتاسب، پادشاهی که به یاری سران طوایف پارس سلطنت را از دست گوماتای غاصب خارج کرد وخود بپادشاهی رسید، دشمنان تاج و تخت را مغلوب کرد، در تشکیلات کشوری و لشکری ابتکاراتی پدید آورد و تسلط و نفوذ خود را از سوی شمال شرقی تا شط سیحون ازجنوب شرقی تا کنار رود سند از مغرب تا شبه جزیره ی یونان توسعه داد وهمه ملل آسیای غربی وآسیای میانه و مصر وحبشه را زیر فرمان خود آورد، درشعر بهار پایگاه ویژه ای دارد. بهار اورا پیرو آئین کورش می داند و پهناوری شاهنشهی ایران به زمان داریوش را در چندین سروده ی خود مورد ستایش قرار داده است. در آئینه ی عبرت، پس از برشماری آشفتگی و گمراهی که از پس مرگ کمبوجیه وغلبه ی اسمردیس غاصب که دامان کشور را می گیرد، در ستایش ساماندهی داریوش میآورد :
.....زان میان دارای بن گشتاسب زیب گاه شد
دست شاهان دروغی هرطرف کوتاه شد
پیرو قانون کورش بود و بختش رهنمون
یادگارش تخت جمشید است و نقش بیستون(آئینه ی عبرت بند 17)
وهمچنین در قصیده ی رزم نامه به پهناوری ایران به زمان داریوش اشاره می کند:
شاه دارای کبیرش زخط وادی نیل
تا خط وادی آمویه درآورد به چنگ( رزم نامه/ص210)
وهمچنین:
این همان ملک است کاندر باستان بینی در او
داریوش از مصر تا پنجاب فرمان گستر است(حب وطن ص746)
وهمچنبن در قصیده به یاد وطن(808 ص) از شکوه دوران هخامنشی با یادآوری ازفتوحات کورش که از اردن تا مرو گسترش داشته وکشورگشائی کمبوجیه که با پیوستن مصر و قرطاجنه و عدن برگستردگی این شاهنشاهی افزوده و داریوش که دراین سرزمین پهناور آشوب و فتنه را ازمیان برداشته با لحنی سراسر حسرت یاد میکند.
آن روز چه شد کایران زانوارعدالت
چون خلد برین کرد زمین را و زمن را....
وآن روز که پیوست به اروند و به اردن
کورش کرو وخش وترک ومرو تجن را
وآن روز که کمبوجیه پیوست به ایران
فینیقی و قرطاجنه و مصروعدن را
وآن روز که دارای کبیر از مدد بخت
برکند زبن ریشه ی آشوب و فتن را ......

در قصیده ی لوح عبرت( ص300) هرچند مضمونی در رابطه با زوال پذیری آنچه قدرت و شکوه است را پرورش میدهد، اما چون به شکوه کورش و داریوش می رسد با لحنی از حسرت ازآن دوپادشاه و پهناوری شاهنشاهی ایران یاد میکند:
کورش معظم کو ، آنکه قفلها برداشت
ازدفاین آشور، وزخزائن کلدان
آنکه نیم گیتی را بستد و عمارت کرد
ازچه گم شد آثارش زیر شوش و اکباتان
داریوش اعظم کو، کزنهیب رمحش بود
ماه آسمان تفته، ماهی زمین بریان
آنکه درسیاق ملک بود نیم جولانش
ازکران افریقا تا کران ترکستان ....


پیام داریوش درکتیبه بیستون :


بهار درپرداخت سروده هایش بارها اشاره به کشفیات باستان شناسان در شوش و اکباتان و بیستون می کند. اما باید گفت که کتیبه ی بیستون وآنچه در باره ی داریوش دراین کتیبه آمده، الهامی پرشور به بهار بخشیده و درون مایه ی این کتیبه را در پاره ای از سروده های خویش آورده. کتیبه ی بیستون واقع در شهرستان هرسین در سی کیلومتری شهرکرمانشاه بر دامنه ی کوه بیستون بزرگترین سنگنبشته ایست که شرح پیروزی داریوش بزرگ برگوماته ی مغ وبه بند کشیدن یاغیان را نشان می دهد. در قصیده ی جزرو مد سعادت (ص415) ضمن آوردن خدمات داریوش به نقش شدن داستان او درکتیبه ی بیستون اشاره میکند:
شد مملکت منظم و آمد زیمن بخت
ازقیروان مسخر او تا به قیروان
شد داستانش نقش به کهسار بیستون
تا بیستون بجاست بجایست داستان


بارزترین و زیباترین سروده ی بهار که با الهام از کتیبه ی بیستون نوشته شده قصیده ی بلند پائیز و زمستان(ص702) است. که درآن بهار پیام داریوش را به نظم درآورده و از زبان آن پادشاه ملت خویش را پند می دهد و فراخوان به راستگوئی و درستی می نماید. دروغ را همچون گرگ هاری می داند که به جان مردمان درافتاده باشد:
ببین زی داریوش آن خسرو با اقتدار اندر
به نقش بیستونش بین و آن والا شعار اندر
به بیم است ازدروغی چون به شهری گرگ هار اندر
بخواهد کز دروغ ایران بماند برکنار اندر.......


وآنچنان که شیوه ی بهار است، یعنی رویاروئی گذشته و حال، پس از آوردن این آرمان داریوش، نگاهی به اوضاع حالیه ی ایران می اندازد و می بیند که برخلاف آرزوی آن شاه والا تبار، ایران در دست حکمرانانی افتاده که جزدروغ و ملعنت کاری ندارند واگر داریوش بدین زمان می زیست، به دیدن ایران زمژگان اشکبارش خونابه بر زمین میچکاند:
کنون گر بیند ایران را بدین ایام تار اندر
چکد خونابه اش ازمژگان اشکبار اندر
بدین کشور نبینی جز گروهی نابکار اندر
کزیشان جزدروغ و ملعنت ناید به بار اندر
امید راستگوئی نیست یاری رابه یار اندر
زدرویش و توانگر تا به شاه وشهریار اندر
شده گوئی به ایرانشهربا عز و فخار اندر
تبار اهرمن چیره به یزدانی تبار اندر
ز بی برگی در افتاده به حال احتضار اندر
جهانخواران به گرد او چو جوقی لاشخوار اندر.....


فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی و چیرگی اسکندر


زیربنای زوال حکومت هخامنشی و آن بزرگی های کورش و داریوش و زمینه ی غلبه ی اسکندر بر ایران را بهار در پادشاهی داریوش سوم می یابد.
خاتم آن خسروان دارای کدمانوس شد
آن که عهدش در وطن سرمایه ی افسوس شد
ملک ایران بهره ی اسکندر منحوس شد.....(آئینه ی عبرت بند18)


اسکندر پسر فیلیپ، به سن بیست سالگی پس ازمرگ پدر برتخت نشست. او دربهار 334ق.م با چهل هزار تن به عزم تسخیر ایران از داردانل گذشت و عازم آسیای صغیر گردید. میان سپاه ایران و اسکندر نبردهای گوناگونی درگرفت ازآنجمله نبرد درایسوس (ISSUS)که به پیروزی اسکندر پایان گرفت. پاشاه ایران داریوش سوم پیشنهاد صلح داد و اسکندر نپذیرفت. درسال 331 در جلگه گوگامل (GAUGAMEL) نزدیک اربل جنگ شدیدی میان سپاهیان اسکندر وسپاهیان داریوش رخ داد و اسکندر بار دیگرپیروز شد، و پس از آن رفته رفته همه ی شهرها وسرزمین های شاهنشاهی ایران بدست اسکندر افتاد. پس از قتل داریوش سوم به خیانت دوتن از سرهنگانش، اسکندر با دختر داریوش ازدواج کرد و خودرا شاهنشاه ایران خواند.از آن پس عازم هندوستان ودیگر سرزمینها شد و پس از آفاق گردی های بسیار سرانجام در 32 سالگی دربابل در گذشت و جنازه ی اورا به اسکندریه بردند. پس از مرگ اسکندرسرزمینهائی که گردآورده بود دچار تفرقه شد. سلوکیان که از مقدونیان بودند، حکومتی را در ایران تشکیل دادند(312-50ق.م).این سلسله سرزمینی شامل جهان ایرانی، بابل قدیم، شهرهای فنیقیه ومدینه های آسیای صغیررا دردست گرفت.سلوکیه مانند شاهنشاهی هخامنشیانی، حکومتی مرکب بشمار می رفت. نخستین شاهان این سلسله سعی عمده برای تحقق وحدت آن بکاربردند. سلوکیان در سیاست خود،اصول ومبانی داریوش را ایفا کردند ودرعین حال آنها را درزمره ی شاهنشاهی واردساختند.اما سرانجام حکمرانی سلوکیان به سال 256ق.م دچارافول گردیده و تنها بخشی ازآن درسوریه باقی مانده و آن نیز به رم پیوست( 64ق.م).


اسکندر و دوران چیرگی یونانیان در شعر بهار


پیش از پرداختن به آنچه بهار در رابطه با اسکندرآورده بی بهره نیست اگر درآغاز نگاهی، هرچندکوتاه، بیافکنیم به پیشینه ی برخورد پارسی گویان با این فاتح مقدونی.
اسکندر این چهره ی تاریخی و نیمه افسانه ای از دیرباز توجه بسیاری ازپارسی گویان را بخود جلب نموده است. به دور هستی اسکندر آثاری به نظم وبه نثرآفریده شده. داستان اسکندر در شاهنامه فردوسی، شرفنامه و اقبالنامه ی نظامی گنجه ای،آئینه ی اسکندری امیرخسرو دهلوی، و نیز در تلمیحات شاعران درباری به شیوه های گوناگون آورده شده. در شاهنامه فردوسی، اسکندر از خاندان کیانی ست. او بهره ی یک ازدواج کوتاه میان ناهید دخترقیصرروم وداراپادشاه ایران است. بنابراین اسکندر به بیانی برادرناتنی دارا به شمارمیآید. دررگهای او خون کیانی جاریست و گرفتن ایران را حق خود میداند. اما درنزد نظامی( شرفنامه و اقبالنامه) اسکندر یک فاتح مقدونی ست که هیچ پیوند خونی با دربارایران و خاندان کیانی ندارد. او فاتح و شاه آفاقگردی ست که سرزمینهای بسیاری همچون ایران و مصر وهندرا می گشاید وپس از ویران کردن آتشکده ها، و ازمیان برداشتن زرتشتیان، و براندازی آئینهای ایرانی، جشن سده و نوروز و جشن مردگیران باصطخر می شود و بجای کیومرث و قباد تاج بر سر میگذارد:

سکندر چوکرد آن بناها خراب
روان کرد گنجی چودریای آب .....
جهانرا زدینهای آلوده شست
نگاهداشت برخلق دین درست
بایران زمین از چنان پشتیی
نماندآتش هیچ زرتشتیی
...به هرجا که او آتشی دیدچست
هم آتش فروکشت وهم زند شست.....
باصطخر شد تاج برسرنهاد
بجای کیومرث وکیقباد
شدآراسته ملک ایران بدو
قوی گشت پشت دلیران بدو ( نظامی گنجوی، کلیات دیوان حکیم نظامی، به کوشش وحید دستگردی، تهران علمی،1335 دربخش ویران کردن اسکندر آتشکده های جم را ص971ـ 983)


دراقبال نامه، نظامی او را به مقام پیامبری و تقدس نیز می رساند.( نظامی گنجوی، کلیات دیوان حکیم نظامی، به کوشش وحید دستگردی، تهران علمی،1335) . در شعر درباری یا مدیحه ای اسکندر گاه به عنوان نمونه ی عالی قدرت و جنگاوری مورد ستایش قرارمی گیرد و پادشاهان و جنگاوران بزرگ را با او مقایسه می کنند. برای نمونه فرخی سیستانی درمدیحه ای که نثار سلطان محمود می کند، این پادشاه را به لحاظ قدرت و جهانگشائی برتر از اسکندردانسته و شهرت اسکندر را فسانه ای کهن و فراموش شده میخواند.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآر که نوراحلاوتی ست دگر( فرخی سیستانی، دیوان، تهران، زوار،1363،ص66).
درمتون پهلوی مانند نامه ی تنسر، اردای ویرافنامه، کارنامه ی اردشیر بابکان......اسکندر به خاطر ایران گیری، ازمیان برداشتن دین مزدائی، آتش زدن اوستاو ویران سازی آتشکده ها، ازهم پاشیدن شاهنشاهی ایران، منحوس و مجستک خوانده شده است.(ذبیح الله صفا، حماسه سرائی درایران ص 546) .
در شعردوران مشروطه، به ویژه شعر بهار چهره ی اسکندر به آنچه که درمتون پهلوی آمده نزدیک می شود. بهار کلیه ی عناوین ستایشی را ازچهره ی اسکندر به کنار می گذارد. اورا با گزاره هائی همچون ملعون(به یاد وطن،ص809 بیت 23)، جنگجوی کینه جوی( ایران مال شماست، ص258 بیت 16)، منحوس(آئینه ی عبرت ص بند 18)، فاتحی که درمغزاو پویه ی جهانگیری بود وآنچه کرد نه برای رضای خدا بود ونه خیر بشر بلکه دراین کشورگیری تنها منفعت خویش را می جست، می نامد:
خبردهند که از خرد کشور یونان
به آسیای کبیراندرآمد اسکندر
هم او در اول یک کارزارکرد وسپس
براند درهمه جا بی منازعی لشکر
به مغزش اندربد پویه ی جهان گیری
به نفع خویش همی کرد کوشش بی مر
به خیرخویش همی کرد کارهای بزرگ
که نی رضای خدابد در او نه خیر بشر...(قصیده ی فتح الفتوح ص164)


درقصیده ی جزر و مد سعادت(ص415)، آمدن اسکندربه ایران را فتنه می خواند، فتنه ای که دارا وتختگاهش را به خاک افکنده و زآن چیرگی اهریمنان را برایران ممکن ساخت.
....روزدگر زفتنه ی اسکندر اوفتاد
دارا و تختگاهش درخاک وخاکدان
اهریمنان به رغم خدایان شتافتند
ازمصر وشام و اربل تا بلخ و بامیان ...


و در به قصیده به یاد وطن( ص809)، به یاد میآورد که چگونه " زاسکندر واخلاف لعینش یک قرن کشیدیم بلایا و محن را". در مثنوی یک بحث تاریخی(ج2 ص1095) کلام بهاردر رابطه با دست اندازی اسکندر به ایران به اوج خود می رسد. اودر این سروده ی زیبا که برای تاریخ آموزی محمدرضا شاه پهلوی نوشته شده، سیاهه ای از زیانهائی که اسکندر و جانشینانش بر ایران وارد آورده اند بدست می دهد. آنها بودند که کاخ دارا را به آتش کشیدند، کتابخانه هارا سوزانیدندواز سوریه تا مرز پنجاب وچین را به زیرنگین آوردند.
زیونانیان کارما گشت زار
فکندند درکاخ دارا شرار
بکشتند سی تن شه و شهربان
نماندند از زند و استا نشان
درایوانها آتش افروختند
کتب خانه های مغان سوختند

بنا براین شیوه ی بینش بهارنسبت به اسکندر با سنت اسکندرستائی در ادب فارسی معارضه دارد. رنگ میهن پرستی و اسطوره زدائی ازمهاجمان رنگ شعر بهار است. او به دوران چیرگی اسکندر به چشم یگ گسست تاریخی می نگرد که درآن مرکزیت قدرت شاهنشاهی ایران رو به زوال می گذاردتا بار دیگر با کوشش پارتیان، استقلال ایران پایه گزاری شود.
اشکانیان واشک زدائی از چهره ی وطن
حکومت اشکانیان که بهار عنوان نهضت برآن می گذارد، نور و شادی را که در زمان حکومت اسکندر و" اخلاف لعینش" از ایران رخت بر بسته بود، بار دیگر به چهره ی وطن باز می گرداند. آغاز نهضت اشکانیان را از خراسان می داندو اشک اول را پایه گزار این نهضت:
نهضت اشکانیان گشت از خراسان آشکار
اشک اول کرد بنیاد آن بنای استوار (آئینه ی عبرت بند 19)


بهار از نژاد و تبار اشکانیان می گوید که آرش تبار بودند و پرتو نژاد و ریشه خاندان آنها به آرش پهلوان بزرگ اساطیری می رسید.
زپرتو نژادان آرش گهر
وزان پهلوانان پرخاشگر(یک بحث تاریخی ج 2 ص1096)


در رابطه با چهره نگاری وطن به زمان اشکانیان، بهار ،وطن را به باغی تشبیه می کند که دهاقین خراسان که اشکانیان باشند، زاغ و زغن را که کنایه از جانشینان اسکندراند از این باغ بیرون رانده اند.
ناگه وزش خشم دهاقین خراسان
از باغ وطن کرد برون زاغ و زغن را (به یاد وطن ص809)


اشکانیان بودند که توانستند زمین از خون یونانیان لعل گون ساخته و مرزهای ایران را تا به تیسفون و هرات گسترش دهند. زندگی جوشش دیگر یافت و دوران بندگی به سرآمد و فر شاهنشهی در ایران پاگرفت:
زشهر هری تا در تیسفون
زمین شد زیونان سپه لعل گون ...
زنو جوش زد چشمه ی زندگی
درآمد به بن دوره ی بندگی
زبیگانه شد شهر ایران تهی
فروزنده شد فرٌ شاهنشهی (یک بحث تاریخی ج2 ص 1096)


بهار از برای بیان وضعیت وطن پیش و پس از حاکمیت یافتن اشکانیان، ازوطن و اشک به معنای متعارف آن، و نام نخستین پادشاه، اشک اول، کاربردی استعاری می سازد. وطن عمری اشک می ریزد تا بدان هنگام که اشک بزرگ رایت شوکت برآسمان می کشد و آن سوز وسوگواری و اشک ریزی از چهره ی وطن زدوده می شود.
یک قرن اشک ریخت وطن تا که برکشید
اشک بزرگ رایت شوکت برآسمان
از شهر اشک آباد آمد برون و راند
بردفع جیش یونان تا شهر دامغان
زاشکانیان دوباره شد ایران جوان و رفت
آن سوز و سوگواری از یاد مردمان (یک بحث تاریخی ج2 ص1096)

 


نگاهبانی از مرزهای ایران


در دیده ی بهار اشکانیان نه تنها به خاطر بازگردانیدن استقلال ایران، بلکه به این علت نیزکه نگاهدارنده و مدافع مرزهای ایران در برابرتهاجمات رومیان از غرب و سکاها از شرق بودند،شایسته ی ستایش اند. اندیشیدن در باره ی دلاوری های اشکانیان و نبردهای آنان با سرداران قدرتمند رومی همچون تراژان از یک سوی و کراسوس از سوی دیگرکه به مرزهای ایران حمله کرد و ارد پادشاه اشکانی سردار خود سورن را به مقابله ی او فرستاد وسپاهیان پارت در برابر حملات آنها از تن سنگر و از سینه مجن( سپر) ساختند، در سر بهار احساسی از فخر و غرور میآفریند و ازآن دوران با لحنی از حسرت سخن به میان میآورد.
آن روز چه شد کایران زانوار عدالت
چون خلد برین کرد زمین و زمن را ......
آن روز کزارمینیه بگذشت تراژان
بگرفت تیسفون، صفت بیت حزن را
رومی ز سوی مغرب و سگزی ز سوی شرق
بیدار نمودند فروخفته فتن را
در پیش دو دریای خروشان سپه پارت
سدگشت و دلیرانه نگه داشت وطن را
پرخاشگران ری و گرگان و خراسان
کردند زتن سنگر و از سینه مجن را
خون در سر من جوش زند از شرف و فخر
چون یاد کنم رزم کراسوس و سورن را ( به یاد وطن809)

 


خط و زبان پهلوی


انگیزه ی دیگر بهار از برای ستایش اشکانیان و نام بری از حکومت آنان با عنوان نهضت، ترویج زبان وخط پهلوی می باشد.
نام آنان پهلوی بد، پهلوانیشان شعار
یافت خط پهلوی زآنان رواج اندر دیار (آئینه ی عبرت بند 19)
در رابطه با این کرده ی اشکانیان و پیوند آنان با زبان پهلوی در کتاب سبک شناسی میآورد:
"زبان پهلوی را فارسی میانه نام نهاده اند ومنسوبست به "پرتوه" یا پرتوی که نام خاندان بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قوم پرتوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزیست که از مشرق بصحرای اتک( دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم وگرگان و از مغرب به قومس ( دامغان حالیه) واز نیمروز به سند و زابل می پیوسته، ومردم آن سرزمین از ایرانیان بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند وما آنانرا اشکانیان گوئیم وکلمه ی پهلوی و پهلوان که بمعنی شجاع است از این قوم دلیر می باشد که غالب داستانهای شاهنامه ظاهرا از کارنامه های ایشان باقی مانده است.
زبان آنانرا زبان پرتوی گفتند و کلمه ی پرتوی بقاعده ی تبدیل و تقلیب حروف "پهلوی" گردید و در زمان شاهنشاهی آنان خط وزبان پهلوی در ایران رواج یافت و زبان علمی وادبی ایران بود و یونانی مآبی اشکانیان بقول محققان صوری و بسیار سطحی بوده است. ازینرو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها و کتیبه ها و کتب علمی وادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است. قدیمترین نوشته سنگی به این خط کتیبه اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهرشاپور بر روی ستون سنگی بدو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. ( 6)
در یک براورد کلی میتوان گفت که بهار به دوران حکومت اشکانیان به عنوان دورانی روشن مینگریسته است. برخلاف آن چه در شاهنامه در باره ی این سلسله آمده که از دوران آنان با عنوان دوران پراکندگی و ملوک الطوایفی سخن رفته است، بهار اشکانیان را حلقه ی مهمی در زنده سازی سروری ایرانی به شمار میآورد.


ساسانیان و تداوم شاهنشاهی ایرانی


برای گفتن از ساسانیان بهار ازآگاهی هائی که در کارنامه ی اردشیر بابکان و شاهنامه ی فردوسی آمده است بهره می گیرد. پایه گزار سلسله ی ساسانیان اردشیر بابکان را فرزند ساسان می داند که نژاد از بهمن اسفندیار داشت. ( آئینه ی عبرت بند 25 تا 31)
اردشیر بابکان آمد ز ساسان یادگار
بود ساسان از نژاد بهمن اسفندیار


در دنباله بهار به نقل از کارنامه، داستان ساسان پسر دارا یا داریوش سوم را نقل میکند که پس از قتل پدربه دست سرهنگان خیانت پیشه، به هند گریخت واز او چندین نسل پسرانی آمدند که همگی ساسان نام داشتند. آخرینشان ساسان به نزد بابک فرمانروای پارس که از سوی اردوان پنجم نگاهبان دین بود، پیشه ی شبانی در پیش می گیرد. وچون آثار بزرگی منشی از او ظاهر می شود، بابک به خواب می بیند که ساسان بر پیلی نشسته و سه آتش بان آذربرزین و آذر خوره و آذر گشسب به نزد او میآیند. چون از تعبیرگران خواب جویا می شود، اورا می گویند که اوو یا پسرانش به پادشاهی خواهند رسید. چنین می شود که بابک ساسان را میخواند و جویای تبار او می گردد. و چون پی می برد که از نژاد و گوهر پادشاهیست، دخت خویش را به زنی بدو می دهد و از این پیوند اردشیر ساسانی زاده می شود. هم اوست که در دستگاه اردوان مقامی می یابد و با کنیز او گریخته و پیروانی گردمیآورد و شاهنشاهی ساسانی را پایه گذاری می کند.
نظم کارنامه ی اردشیر پاپکان در دیوان بهار، بخشی از ترکیب بند بلند آئینه ی عبرت است. ازبرای به نظم آوری کارنامه اردشیر بابکان، سوای شناخت تاریخ ایران، باید انگیزه ی دیگری را نیز یادآور شد. و آن زنده سازی متون پهلوی ست. برگردان و نظم اندرزهای مهرسپندان، بهرام ورجاوند، و چندین متن دیگرنماینده ی این عشق ورزی بهار به این ادبیات بازمانده از نیاکان ماست. ( بنگرید به مقاله ی نگارنده. بهار و نظم اندرزهای مهرسپندان، در بهار پنجاه سال بعد، در مجموعه ی مقالات بزرگداشت پنجاهمین مؤسسه ی تحقیقات و توسعهی علوم انسانی، 1383، ص159-187)


داستان کارنامه اینچنین گوید خبر
کاردشیر از پشت دارا بود و ساسانش پدر
بود ساسان خود شبان پاپک پیروزگر
مرزبان اردوان بد پاپک اندر پارس در
بهر ساسان دید خوابی خوش سه شب آن تاجور
کز بر پیلی سپید آراسته جسته مقر
وآذر برزین و آذر خوره و آذر گشسب
چون خور اورا روشن و او کرده زآنان فال کسب
شاه پاپک سربه سر اختر شماران را بخواست
خوابهای خود یکایک گفتشان بی کم و کاست
جملگی گفتند مردی را که دیدی پادشاست
یازفرزندانش یک تن پادشاهی را سزاست
زانکه پیل وهر سه آتش دولت ودین ودهاست
خواست ساسان را به بر پاپک و زو پرسید راست
از پس زنهار پاپک، گفت با او راستی
کاصلم از ساسان بن دارای بن داراستی ......
نکته ی در خور توجه آن است که این بخش از آورده های بهار در باره خواب پاپک، با آنچه فردوسی در این باره آورده است هماهنگی دارد.

چو دارا به رزم اندرون کشته شد،
همه دوده را روز برگشته شد،
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند وجنگی و ساسان به نام
پدر را بر آن گونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
ازآن لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا در نیاویخت اوی
به هندوستان در به زاری بمرد
زساسان یکی کودکی ماند خرد
بدین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسان ش کردی پدر

شبی خفته بد بابک زود یاب
چنان دید روشن روانش به خواب
که ساسان به پیل ژیان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
هرآنکس که آمد بر او فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
زمی را به خوبی بیاراستی
دل تیره از غم بپیراستی


به دیگر شب اندر چو بابک بخفت
همی بود با مغزش اندیشه جفت
چنان دید در خواب کآتش پرست
سه آتش ببردی فروزان به دست
چوآذر گشسب وچو خراد ومهر
فروزان بکردار گردان سپهر
همه پیش ساسان فروزان بدی
به هر آتشی عود سوزان بدی
تعبیر
هرآنکس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
به ایوان بابک شدند انجمن
بزرگان فرزانه و رای زن
چو بابک سخن برگشاد از نهفت
همه خواب یکسر بدیشان بگفت
پر اندیشه شد زان سخن رهنمای
نهاده بدو گوش ، پاسخ سرای
سرانجام گفت: ای سزاوار شاه
به تأویل این کرد باید نگاه
کسی را که دیدی ازین سان به خواب
به شاهی برآرد سر از آفتاب
گر ایدونک این خواب ازو بگذرد
پسر باشدش کز جهان بر خورد ( شاهنامه دربخش اشکانیان)ص 140و(-- خواب دوم بابک رفتن آتش پرستان به نزد ساسان ص 141)

چهره نگاری بهار از دوران ساسانیان رنگها و ویژگی هایی بخود می گیرد که با شناخت تاریخی که این شاعر پژوهشگر از این دوران دارد، پیوندی تنگاتنگ پیدا می کند و درشعر او بازتاب می یابد.
ساسانیان مورد ستایش بهار قرار می گیرند از این رو که دولت بزرگ و قدرتمندی ساختند که نه ترسشان از رم بود ونه از چین و نه دیگر کشورهای قدرتمند زمانه. موضوع سروری نظامی پادشاهان این سلسله را بهار درچندین سروده آورده است. در جزر و مد سعادت ص416 میآورد:
چون تیغ اردشیر سر افراز بردرید
در پهنه ی مصاف، جگرگاه اردوان
بر سیرت هخامنشی دولتی بخاست
گشت زمانه نوکرد آن کهنه دودمان
ساسانیان شدند یکی دولت بزرگ
نز رومشان تزلزل ونز چینشان زیان ( جزر و مد سعادت 416)


شاعر بر این نکته آگاه است که برگردانیدن مرزهای گسترده ی ایران به زمان هخامنشیان با نبردهای پی گیر با قدرتهای متجاوز شرق و غرب بدست آمده است. یاد میآورد از نبردهای اردشیر با سپاه روم و ازجنگهای شاپور با والرین امپراطور روم 235-260 که به ارمنستان و شام حمله برد ولی از شاپور شکست خورد و اسیر شد ودر اسارت درگذشت.
اردشیر زد بر تارک رومانی سنگ
بست شاپورش دست ملک روم به پشت (رزم نامه ص210)
ودر قصیده ی به یاد وطن میآورد:
وآن روز که شاپور به پیش سم شبرنگ
افکند به زانوی ادب والرین را ( به یاد وطن 806)

ستایش بهار از ساسانیان هم از این روست که ساسانیان با دانش و بینش خود علم و عرفان به ایران آوردند.این دیدگاه را بهار در قصیده ی زیبای مسجد سلیمان (ص452) با نظرکردن به گذشته و حال چنین بیان میدارد:
از برمعبد نشستم بر سر سنگی خموش
گفتی اندام مرا زان سنگ بی جان کرده اند
یک نظر کردم به ماضی یک نظر کردم به حال
زآنچه اینان می کنند وزآنچه آنان کرده اند
مزدیسنان را بدیدم ازفراز قرنها
کز شهامت ملک ایران را گلستان کرده اند
در زمان اقتدار بابل و یونان و مصر
سلطنت بر بابل و بر مصر و یونان کرده اند ....
وز پس قرنی دو هم با دولتی مانند روم
پردلان پارتی همدوشی به میدان کرده اند
وزپس چندی دگر ساسانیان این ملک را
چون بهشت از عدل و داد و علم و عرفان کرده اند .......


در میان پادشاهان ساسانی، اما انوشیروان در دیدگاه بهار پایگاهی ویژه دارد. میان دادگری او و نیک روزی وطن ، بهار پیوندی ویژه بر قرار می کند. اورا جاودان روح مینامند ازآن رو که ایران را زدست اقوام مهاجم همچون هونها نجات بخشید.
داد عدل و داد داد از آن میان نوشیروان
زان به دو گیتی مر او را شاد شد روشن روان
دولت ایران زعدلش یافت نیروی و توان
خلق را آزاد کرد از محنت و ذل و هوان
کس نبودی در زمان عدل او زار و نوان
دست در زنجیر عدلش داشتی پیر و جوان ( آئینه ی عبرت بند 32، ص 65)

 


فروپاشی شاهنشاهی ساسانی و پی آمدهای آن:


آن تمدن درخشان، آن تشکٌل سیاسی ایران، پس ازکشته شدن خسروپرویز آخرین پادشاه قدرتمند سلسله ی ساسانی از میان رفت. از برای فروپاشی این شاهنشاهی بهار دلایل گوناگون میآورد. سر پیچی خسرو پرویز از قانون فٌر که لازمه اش برقراری دادگری بود، فساد دستگاه اداری وحکومتی، اختلاف میان شاهزادگان وحکمرانان ازآنجمله اند. پی آمد های عمده ی این سرپیچی ضعف و فساد دستگاه حکومتی، شورش سپاهیان بر خسرو پرویز و کشته شدن او به دست شیرویه و از همه مهمتر زمینه سازی برای شکست در برابر حمله ی اعراب بود. بهار آخرین سالهای حکومت ساسانیان وسرنگونی وقتل یزدگرد را اینگونه تصویر می کند:

از پس مرگ شهنشه خسروی معدوم شد
خون آن شاهنشه دانا بر ایران شوم شد
فتنه ها بر پا شد و هر حاکمی محکوم شد
گاه این و گاه آن دارای مرز و بوم شد
عرصه ی ایوان کسری آشیان بوم شد
دیرگاهی کشور از امن و امان محروم شد ...
خیل عریان عرب غالب نیامد در نبرد
کاختلاف بزرگان کرد با ما هرچه کرد
هشت بغی زیردستان دردها بر روی درد
خاک یاغی شد کجا خون دل پرویز خورد
چهر ملک ازقتل آذرمی و پوران گشت زرد
زین مصائب تیغ هندی چوب شد در دست مرد
لاجرم بر ما شکست آمد زگشت روزگار
شاه شاهان کشته شد درمرو و باطل ماند کار( آئینه ی عبرت بندهای35و36ص66)


اگر چه در شعر آئینه ی عبرت، تهاجم اعراب و شکست ساسانیان، نتیجه ی منطقی اوضاع نا بسامان اواخر دوران ساسانی دانسته شده، اما تأثر شاعر تنها به بیان زیر بناهای سیاسی و اجتماعی محدود نمی گردد. در دیگر سروده ها فراتر از این می رود. برای نمونه در جزر و مد سعادت پس از شرح عظمت ساسانیان با زبان ولحنی سراسر افسوس به چگونگی فروپاشی آن دولت بزرگ می پردازد و اعراب مهاجم را نیزه گزاران بادیه خطاب می کند که آتش درمکمن شیران یعنی ایران افکنده اند و به مدت دویست سال خون بیگناهان را بر زمین ریخته اند.
ساسانیان شدند یکی دولت بزرگ
نز رومشان تزلزل و نز چینشان زیان
روز دگر ز نیزه گذاران بادیه
جست آتشی به مکمن شیران نیستان
سالی دویست بر سر این آسیای دهر
ازخون بیگناهان شد جویها روان (ص 413 بیتهای 42 و 43)


درمثنوی چهارخطابه از اعراب با عنوان حرامیان یا راهزنانی سخن بمیان میآورد که به قتل عام یکباره ی ایرانیان پرداختند.
بست عرب دست عجم را به پشت
هرچه توانست ازآن قوم بکشت ...
هستی ما یکسره پامال شد
دستخوش رهزن و رمال شد
اجنبیانی همه اهل چپو
فرقه ی بردار و بدزد و بدو
تازی و ترک و مغول و ترکمان
جمله بریدند از ایران امان
نای ببستند به مرغ سحر
بال شکستند ز طاوس نر (مثنوی چهار خطابه دیوان به کوشش ملک زاده ج2 ص 146)


اوج اعتراض بهار در قصیده ی بهرام ورجاوند(دیوان ص614) است. این شعر که در سال 1312 و در مدت دربندی بهار سروده شده در حقیقت ترجمه ی یک متن پهلویست. در اندیشه ی مزدیسنان بهرام ورجاوند، نجات بخشی ست که درجهان ظهور خواهد کرد و دنیا را ازدروغ و نیرنگ رهائی خواهد بخشید. براساس این باور فرستاده ای از ایران به هند، جایگاه بهرام، خواهد رفت و گزارشی به نزد بهرام خواهد برد ازآنچه اعراب بر سر ایرانیان آورده اند. درگزارش این فرستاده است که ازمهاجمان عرب با عناوینی همچون دیو روی و بدخوی و بدنشان یاد شده، که نه از روی مردمی و هنر و کاردانی بلکه با ریخواری وفسوس و نیرنگ بر شاهنشاهی ایران چنگ انداختند. گفته شده که چگونه از دشت تازیان سپهی جانگداز به ایران رو آورد، چگونه غنائم، ثروتها، باغها وخواسته ها به دست سران سپاه عرب افتاد و چگونه از ایرانیان به زور ساوگران گرفته شد....... ( در شعرآفرین فردوسی به همین باور اشاره می کند:
باش تا آید پشوتن همره بهرامشاه \ پیل جنگی در یساروتیغ هندی در یمین ( آفرین فردوسی 664)


گزارش بهرام ورجاوند شاید به نوعی دعا نامه ایست برای زدودن آن زیانها که از تازیان بر ایرانشهر برفت.
روزی رسد که آید پیکی زهندوان
گوید دهید مژده که آمد خدایگان
با فرٌ اورمزد چو خورشید بر دمید
بهرامشاه کی زاد، ارمزد هندوان
پویان به پیش لشکر او پیل ها هزار
بر پیل سر، یکایک بنشسته پیل بان
اسپهبدان برند همی پیش لشکرش
آراسته درفش به آئین خسروان
زیدر به ملک هند به هنجار زیرکی
باید گسیل کرد یکی مرد ترجمان
باید که ره سپارد و گوید به هند بوم
کایرانیان چه دیدند از تازیان زیان
از دشت تازیان سپهی جانگداز کرد
جنبش به سوی بنگه ایران باستان
شاهنشهی برفت زما تا بیامدند
این دیو روی مردم بدخوی بد نشان
نز مردی و هنر، که به ریخواری و فسوس
این خسروی به دست گرفتند یکزمان
بردند خواسته به ستم از کسان و زن
وندر گزیده باغ نشستند و بوستان
بخشند باغها به سران سپاه خویش
وز باغ و کشت ساو بخواهند بس گران .....
این سروده با آرزوئی استقلال طلبانه به پایان می رسد. روزی کین خود از تازیان خواهیم کشید و بتخانه های ایشان برکنیم و اساس کار این دروغ زنها را از بن بر افکنیم.
باز آوریم کین خود از تازیان چنانک
آورد باز رستم، صد کین دیرمان
بتخانه های ایشان از بیخ برکنیم
سازیم پاک از ایشان یکباره خان و مان
تا این دروغ زنها از بن بر اوفتند
گردد به داد راست سر مرز و مرزبان
از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تا پای گیری دولت صفوی


بهار پی گیر تاریخ ایران می شود و دوره های تاریخی پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی را به زیر ذره بین کاووش های خود قرار می دهد. در دیدگاه بهار دوره های تاریخی پس از فرو پاشی ساسانی با چندویژگی اصلی مشخص می شوند:
نخست: ازمیان رفتن حکومت مرکزی ، پراکندگی قدرت و وحدت سیاسی.
دو: تسلط اقوام و خاندانهای گوناگون ترک و مغول.
سه: مقاومتهای نظامی، سیاسی و فرهنگی خاندانهای ایرانی.


نخست : ازمیان رفتن حکومت مرکزی و وحدت سیاسی.
مهمترین ویژگی این دورانها را بهار در ازمیان رفتن وحدت سیاسی ایران می داند. با وجود اینکه در ایران پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی ، تشکلهای سیاسی بزرگی بوجود آمدند همچون حکومت سامانیان "ملک منصوری"که ازدر ری تا دریای چین گسترده بود( رزم نامه ص210بیت 19) یا حکومت غزنوی، "ملک محمودی" که وسعت آن به پهنای چین تا گنگ می بود ، یا دولت سلجوقیان که ازباغ ارم تا چمن پور پشنگ کشیده می شد( اشاره بهار به ملک و پادشاهی افراسیاب پسر پشنگ است) (رزم نامه ص210بیت 18 تا 21) ، ولی تا برقراری صدارت صفویان، آن وحدت سیاسی پیش از حمله ی اعراب در ایران بوجود نیامد. این تشکلهای سیاسی، غیر از تشکل سامانیان که نژادی ایرانی داشتند، در نظر بهاربرای ایران ثمره ای نداشتند.
شاه غزنی را به کف بودی ز ری تا رود گنگ
باز بر گردنش بر ، یوغ امیر المؤمنین
جمله با گردن کشی بودند ناچیز از گهر
همچو اسپرغم که خیزد از کنار پارگین(آفرین فردوسی،ص 658)
بهار از این دوران پراکندگی به عنوان ده قرن محنت یاد می کند. (آفرین فردوسی ص665بیت 76) برای بیان این ازهم گسستگی سخن به ایران می سپارد که خود بر سرنوشت خویش می گرید وپس از کشته شدن خسرو پرویز خویشتن را همچون بیوه زنی می بیند که همه ی فرزندانش او را ترک گفته و در دست سرنوشت تلخ خویش رهایش کرده اند.
پس از زمانه ی خسرو شدم چو بیوه زنی
که هرکسیش نویدی گزاف و خام دهد
چه کودکان بزادم دلیر و دانشمند
یکی نماند که ملک من انتظام دهد.(پیام ایران ص596)


دو: تسلط اقوام و خاندانهای گوناگون ترک و مغول.
پراکندگی، نبودِ یک وحدت سیاسی، تهاجم اقوام گوناگون را به دنبال داشته است. بهار تاریخ دست اندازی ها وتهاجمات گوناگونی که برمرزوبوم ایران رفته است را در نظرمیآورد و از آسیبها و مصائبی که بر وطن رفته است تابلوهای جاندار بر می سازد. تهاجم ترکان غز که به سال 548 روی داد سبب از میان رفتن بیشتر نهضتهای مقاومتی شد که ایرانیان پس ازحمله ی اعراب، برای بدست آوردن استقلال سیاسی و بازیابی سروری فرهنگی پایه گزاری کرده بودند. نهضت های ایرانی، پیش ازآنکه بتوانند بدل به فرزندانی برومند بشوند، همچون جنینی در زهدان مادر تبه شدند.
دور تورانی رسید و دور ایرانی گذشت
وز سیه بختی شکار بوم شد باز خشین ....
خاندانهای ملوک آریانی را زبن
برفکند آسیب آنان چون دمنده بومهین
سیستان و گورکانان درگه و خوارزم وطوس
غوز و غرشستان ، ری وگرگان وجی و ماربین
هریکی را بود پادشاهی ایرانی نژاد
کز پس سامانیان خفتند در زیر زمین
دیرباز، آن کوشش و رنج نژاد پارسی
گشت ضایع چون به زهدان در، تبه گشته جنین
و سپس نام بسیاری از خاندانهای ایرانی، بزرگان و چهره های سیاسی و کوشندگان فرهنگی را در شعر خود میآورد که در شکل گیری این مقاومتها نقشی بزرگ داشته اند و همگی جان خود بر سرعشق به میهن گذاردند:

سعی آل فرخان، و آل یسارو آل لیث
بن مقفع و آل برمک و آل سهل راستین،
دولت نصربن احمد کوشش جیهانیان
رنجهای بلعمی و آن فاضلان تیز بین
زانکه داغ شرع بودی مهتران را برجبین.( آفرین فردوسی ص662)
حمله ی مغول (661هجری/1221م)

ازنگاه بهارحمله ی مغول نتیجه ی طبیعی تسلط اعراب و ترکان بر سرزمین ماست:
بست عرب دست عجم را به پشت
هرچه توانست از آن قوم کشت
پس مغول آمد کتشان بسته دید
تیغ کشید و سر ایشان برید (چهارخطابه، ج 2ص145)


در تاریخ تهاجماتی که به ایران شده، تهاجم مغولان را بهار پایگاه خاصی میبخشد. بدین خاطر که نه تنها سبب فرو پاشی سیاسی ایران شد بلکه بر روحیات جمعی، شیوه ی بیانی و ادبیات، هنر و شعر ایران نیز تأثیرات در خور توجهی بر جای گذاشت. حمله ی مغول در فاصله ی سالهای 1219تا 1256 میلادی صورت گرفت ومنجر به ازبین رفتن حکومت خوارزمشاهیان و برقراری حکومت ایلخانان مغول در ایران شد. در این حملات بسیاری از شهرهای خوارزمشاهی مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، توس، و پایتخت این سلسله گرگانج ویران گردیدند. از چهره ی ایران به هنگام حمله ی مغول نگاره های هولناکی در شعر بهار می یابیم که رساننده ی قساوتی ست که سرزمین ما در این هنگام بخود دیده است. بسی رودهای خون که جاری گشت که" بیشی از جیحون گرفت."لحن بهار هنگامی که ازحمله ی مغول می گوید به سوگنامه ای میماند که از برای زاری وطن سرو ده شده است.
ملک ایران در کف چنگیزیان آمد همی
وندرین کشور بسی زینان زیان آمد همی ...
بود حجام طبیعت ، زان بیامد خون گرفت
سیل خون کشتگانش بیشی از جیحون گرفت.....
ای دریغ آن ملک همچون باغ رضوان ای دریغ
کانچنان شد در کف کفار ویران ، ای دریغ


تهاجمات پی گیر هولاکوخان(1265-1260م) وتیمور لنگ (1381-1387) که خودرا به نوعی وارثان چنگیز بشمار میآوردند، با کشتارهای جمعی و خونریزی های بی امان تخریب بنیانهای سیاسی و روحیات جمعی را درپی داشتند.
...وانگه زتیره بختی خوارزمشه، نهاد
چنگیز بر گلوی وطن تیغ خون فشان
بیش از دو قرن ونیم نیاکان ما شدند
خوارو ذلیل زیر پی ترک و ترکمان (جزرومدسعادت ص413)
تیمور لنگ با تیغ جانگزای خود، زنده جانی بر زمین نگذاشت:
وندر آن هنگام شد رایات تیموری بپای
ملک ایران را به چنگ آورد از نیروی رای
شام و آن ساحات را بستد به تیغ جانگزای
وندرآن سامان نماند از مرد و زن یک تن بجای (آئینه ی عبرت ص 73 بند57)


درمیان قوم مسلط مغول امیرانی همچون همچون شاه شجاع وغازان خان هم پیدا شدند که کوشش می نمودند عدالتی برقرار کرده، آبادانی و ساختن شهرها تا حدی جبران خرابی ها را کرده باشند. اما پس ازآنها ایران در وضعیت آنارشی و بی ثباتی قرار گرفت تا هنگام و دور حکومت صفوی فرا رسید.


سه: مقاومتهای سیاسی و فرهنگی ایرانیان
دورانی که میان حمله ی اعراب، فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تا برپائی صدارت صفویان قرار می گیرد، به دیده ی بهار، ویژگی دیگری که دارد، شکل گیری مقاومتهای سیاسی ایرانیان برای بازگردانیدن سروری سیاسی وهمچنین نگاهبانی از زبان و فرهنگ کهنسال ایرانی ست، در برابر تهاجمات گوناگون بیگانگان.
داستان این پایداری ها را بهار در شعر خود آورده است. و می توان گفت به تاریخ اینگونه مقاومتها قالبی منظوم بخشیده است. در سروده های بهار چهره هائی که سردمدار پایداری بوده اند، وهمچنین بهره وکارکردو کوشش خاندانهایی که از آن پایداری ها حمایت کرده اند، پایگاهی ویژه می یابند. طاهرابن ذوالیمینین (205-259/820-872) را ازآن رو می ستاید که بر خراسان حاکم شد و نام خلیفه را از خطبه انداخت. ونخستین قدمها را برای سروری سیاسی برداشت.
رفت طاهر زی خراسان و اندرآنجا داد کرد
وز ره احسان وداد آن ملک را آباد کرد
خاطر آن قوم را از قید رنج آزاد کرد
ملک را خرٌم چو باغ اندر مه خرداد کرد
پس به خطبه نام مأمون را به عمد از یاد کرد
هم به شب جان داد و مأمون آل او را شاد کرد
از خراسان آل طاهر کامها بر داشتند
کامها بر داشتند و نامها بگذاشتند ( آئینه ی عبرت بند 42ص 68)


یعقوب لیث رویگر(254-290/868-903)، که بهار از او با عنوان شیر بیابان سیستان نام می برد،(آئینه ی عبرت، بند44،ص 69) مورد ستایش بهار است، از آن رو که سیستان، هرات، فارس، بلخ وخراسان را از یوغ عرب رهانید و ترسی که ایرانیان از اعراب داشتند را از دلشان بیرون راند.
ناگه به فرٌ ایزدی از بیشه شد پدید
یعقوب لیث، شیر بیابان سیستان
آزادی عجم را بنیان نهاد وکرد
سهم عرب برون زدل قوم آریان ( جزرو مدٌ سعادت ص416)


سپس تر، در دوران مغول نهضت سربداران را می ستاید، آن سروران احرار که توانستند با تشکلی نظامی از دهاقین در شهر سبزوار بر ضد طغاتیمورشورش کنند و شهر نیشابور را از اسارت او دربیاورند.
سرور احرار ایرانند، آل سربدار
کز فشارظلم آشفتند اندر سبزوار
شهر نیشابور گرفتند و بس شهر و دیار
وزدهاقین لشکری کردند بیرون از شمار
بد طغاتیمور چنگیزی به گرگان شهریار
وآخرین خرس مغول او بود دراین مرغزار
سربداران بر سرش در خاک گرگان ریختند
همچو شیر شرزه خونش را به خاک آمیختند..(آئینه ی عبرت ،بند 54/ص72)


در شعر بهار همچنین بر می خوریم به دیگر نامها وچهره هائی که هریک سهمی عمده در برافراشتن پرچم استقلال ایران داشته اند. بهار روایت می کند که در هریک ازنواحی ایران همچون سیستان و گورکانان، خوارزم و طوس، غور و غرشستان ری و گرگان و جی و ماربین... پادشاهانی ایرانی نژاد فرمانروائی داشتند. اما پس از فروپاشی حکومت سامانی، همچون جنینی که در زهدان تبه گردد، به زور شمشیر مهاجمان از پادرآمدند و در نتیجه آن کوششها نتوانست به ثمر برسد.
بهارنام می برد از آل فرخان که در طبرستان وگیلان فرمانروا بودند که همانگونه که می دانیم، چهره ی برجسته ی این خاندان عمربن فرخان طبری یکی از مترجمین عمده ی متنهای پهلوی به زبان عربی بود. .( فرهنگ دهخدا ص 19192.و نک ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران ج 1 ص 135).
یاد میآورد از آل یسار یا شروانیان که در شروان جنوب قفقاز حاکم بودند؛ (معین ص900)، نام می برد از ابن مقفع مرد ادب و سیاست که به دستور سفیان ابن معاویه کشته شد 142 ق و همچنین خاندان برمک یا برمکیان، آن وفاداران پنهانی به آئین زرتشت که با رخنه در دستگاه خلفای عباسی ، ستونهای فرهنگی وسیاسی ایران را پاسداری کردند. کوشش آل سهل را در شعر خود میآورد که هر چند در خدمت عباسیان بودند اما آنها نیز به پایداری فرهنگی و سیاسی ایران یاری رسانیدند. نصر احمد سامانی آن که پایه گزار فرمانروائی سامانی بود( 26-389/ 874-99). از خاندان جیهانی که مردمانی حمایتگر فرهنگ و ادب بودند قدردانی میکند، خاندانی که چهره ای همچون عبدالله احمد جیهانی از میانشان برخاسته ، ادیب سیاستمداری که در خدمت نوح ابن سامانی بود وکتاب درخور اهمیت المسالک و الممالک را برنوشت. ( فرهنگ معین ص436) وخاندان بلعمی را پیش چشم میآورد، آن سیاستمداران فرهنگ پیشه، " آن فاضلان تیز بین" که در خدمت سامانیان می زیستند، آنها که برگردان تاریخ بزرگ طبری را از بزرگمرد این خاندان، محمد ابن عبدالله بلعمی، داریم و بسیاری دیگر که هریک نقشی در پایداریهای سیاسی و فرهنگی بازی کرده اند.
سیستان و گورکانان درگه و خوارزم و طوس
غور و غرشستان، ری و گرکان و جی و ماربین
هریکی را پادشاهی بود ایرانی نژاد
کز پس سامانیان خفتند در زیر زمین
دیر باز، آن کوشش و رنج نژاد پارسی
گشت ضایع چون به زهدان در، تبه گشته جنین
سعی آل فرخان، و آل یسار و آل لیث
بن مقفع و آل برمک و آل سهل راستین
دولت نصربن احمد کوشش جیهانیان
رنجهای بلعمی و آن فاضلان تیز بین......
اینهمه یکسر تبه گشتی به دست آویز شرع
زانکه داغ شرع بودی مهتران را بر جبین (آفرین فردوسی،ج1،ص662)
پاسداری از زبان و فرهنگ
نصف زبان را عرب از بین برد
نیم دگر لهجه به ترکان سپرد
زندی و سغدی همه بر باد رفت
پهلوی و آذری از یاد رفت (چهارخطابه ج 2 ص 145)


در نگاریدن چهره ی تاریخی ایران، پایداریهای فرهنگی، جای ویژه ای را در ذهن و زبان بهار می یابد. این شاعر پژوهشگر را اعتقاد بر این بود که یکی از عواملی که به ماندگاری ملت ایران یاری رسانید، وشاید مهتمرین، زبان و ادب و فرهنگ ایرانی بود. به اعتقاد بهار، از پس تهاجمات گوناگون، همواره بزرگانی بوده اند که با کوششهای همه جانبه، به پاسداری از زبان فارسی یاری رسانیده اند. درشعر ومقالات بهارمی توان به تاریخچه و نام این بزرگان برخورد. برای نمونه، از خاندان سامانی نام می برد، پادشاهانی از گهر ساسانیان که با گردآوری شاعران در دربارخود و تأمین زندگانی آنان به پرورش شعر به زبان فارسی و ترجمه ی آثار بدین زبان، همت گماشتند و اجازه ندادند، زبان فارسی دستخوش نفوذ زبانهای بیگانه بشود.
پادشهانی به خراسان بدند
کزگهر فرخ ساسان بدند
اهل سخن را صله پرداختند
دفتر از اشعار دری ساختند
رفته بد از بین کلام دری
گر نگشودند در شاعری (چهارخطابه،ج2ص145)


پاسداران زبان فارسی، همچنین پاسداران فرهنگ و ادب ایرانی بودند که باگردآوری و برگردان متنهائی که از دوران ایران باستان برجا مانده بود، به جاودانگی و ماندگاری هویت ایرانی یاری رسانیدند. بزرگترین پناهگاه آن یادگارهای کهن را، بهار شاهنامه می داند و هنگام یادآوری ازچگونگی گردآوری دفتر خسروان، از آن کوششگران نام می برد.
درآغاز موبدانی بودند که بخشی ازخداینامه ها(نامه ی شاهان) را در دست داشتند. دفتر گشتاسب را امیرچغانی زنده ساخت. کسی که یکی از حامیان دقیقی شاعر بود و همو بود که هزاربیت داستان گشتاسب را نخست به نظم کشید. کارنامه روستم را احمد سهل مروزی کامکار(م.307ه.ق)حکمرانی درخراسان که حامی آزاد سرو بود که نخستین کسی است که در پایانه ی سده سوم هجری، نامه ای پارسی در باره ی روایات پهلوانی ایران باستان نوشت ویکی از منابع عمده فردوسی گردآوریده های همین آزاد سرو بوده است. وفردوسی از او درشاهنامه در آغاز داستان رستم وشغاد از اونام می برد (شاهنامه/پنجم/ 439). از پس این کوشش ها ابو منصور راد( ابو منصوربن عبدالرزاق) بود که درخراسان گردآورنده های کارنامه های باز مانده ی باستانی را درخراسان گرد آورد و داستانی نوشته شد " همال انگبین" ، همانی که ما با عنوان شاهنامه ی ابومنصوری از آن نام می بریم..
نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین
دفترگشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامه ی روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر طوس گردآورد "بو منصور" راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین.


درمیان زنده سازان زبان پارسی و نگاهبانان ادب و فرهنگ باستانی ایران، بهار برای فردوسی پایگاهی بلند قائل است. در ستایش فردوسی، سوای چندین سروده، مقالات متعددی نیزدر شرح حال و زمینه و زمانه، منابع و شیوه ی کار این سخن سرای بزرگ نیز دیده می شود. ستایش بهار از برای فردوسی گاه جنبه ای ادبی بخود می گیرد. او توانائی این شاعر را در توصیف وبیان صحنه های گوناگون رزمی، دقایق عمده ی تاریخی و پندآموزی می ستاید. ولی عمده ی ستایش بهار از فردوسی به خاطر به نظم آوری میراث مکتوب داستانی است که نقشی عمده در باز سازی هویت ملی ما داشته است. بهار آگاه است که شاهنامه چشمه ی درخت ملیت است وریشه ی درخت ملیت از این چشمه آب می خورد. به گفته ی یکی از بزرگان:" اگر قرار باشد روزی ساخت ملیت ما را معلوم کنند وتاریخچه ای ازآن بنویسند باید از شاهنامه آغاز کنند .(7 )
بهار کوشش فردوسی را از برای زنده سازی هویت ملی، در ردیف بزرگانی همچون داریوش و کورش و زرد شت... می داند که پیش از او درفش زنده سازی هویت ایرانی را برا فراشته اند:
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه گشت از طبع حکمت زای فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک و گل
تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل و کین
آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال
تازه از گل برکشیدش چون شکفته یاسمین( آفرین فردوسی ص658)


میان زنده سازی نام ایران به عنوان کشوری با تاریخی دیرینه و به نظم کشیدن تاریخ این کشورکهنسال، پیوند ی برقرار می کند و هم بدین خاطر فردوسی را که پیشوای این کار سترگ بوده است می ستاید:
نام ایران رفته بود از یاد، تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین
شد درفش کاویانی باز بر پا تا کشید
این سوارپارسی رخش فصاحت زیر زین
جز بدو هرگز کجا در طابران پیدا شدی
فرٌه ای کز خسروان در خاوران بودی دفین
..... ( از قصیده ی آفرین فردوسی، ص658)


صفویان و برپائی صدارت وحکومت مرکزی
در دیوان بهار، صفویان جای ویژه ای دارند. نه تنها به خاطر بازگردانیدن صدارت سیاسی برکشور و یک پارچه نمودن ایالات و ولایات ایران که پس ازفروپاشی حکومت ساسانی، هریک در دست خاندانی اداره می شد، بلکه به خاطر آبادانی و ساختن بسیاری از بناها و سامان دادن به امور داخلی کشور.
بهاربر اصلیت ایرانی این خاندان تکیه می ورزد و پاره ای از ایشان را بهره مند از فرٌه ی ایزدی وآگاه از سرٌ خرد می داند و هم از اینروست که توانسته اند شاهنشاهی برپاکنند:
این گره را نیز فرٌ ایزدی همراه شد
دست جور از دامنشان کوتاه شد
چندتن شان را دل از سرٌ خرد آگاه شد
کار دین و دولت از ایشان خوش و دلخواه شد (آئینه ی عبرت بند59)


شاه اسماعیل آن زیور افسر و تخت جهانداری
در چهره نگاری تاریخی ایران از دوران صفوی، بهار اردوهای نظامی شاه اسماعیل صفوی و کوششی که در راه یک پارچه کردن کشور و بازستاندن ایالات ایران نموده است را با تصاویر جانداری بیان کرده است .

سرداری که ازدوران کودکی سلحشوری پیشه کرد وبه قصد برقرای صدارتی ایرانی برکشور نبردهای خود را از شهر به شهری دیگرآغاز نمود:
در اوان کودکی برقصد پیکار و نبرد
شد زلاهیجان سوی خلخال با هفتاد مرد
پس به ارزنجان شد ویاران خود را گرد کرد
زان سپس زی شیروان بشتافت با ساز نبرد
وز سر شروان شه از مردانگی انگیخت گرد
شد زبیم او رخ گردنکشان ملک ، زرد .......

سپس به آذربایجان برآمد و لشکر به سوی شیراز و عراق و اسپهان برد، آن سه کشور را از گروه ترکمانان خالی نمود(آئینه ی عبرت بند 62) و سپس به سوی مازندران تاخت و کارآن کشور به قانون کرد و ازآنجا " همچون "سیل دمان" به بغداد روی آورد و چون به سوی تبریز شد با لشکر عثمانی رو برو گردید و حتی با لشکری اندک به کوشش و رزم با عثمانی برآمد.....( همان بند63) سپس عازم خراسان شد و شیبک میرترکان بکشت و آن دیار را بگرفت و با ازبکان صلح کرد و به شاهزاده بابر لطف و احسان روا داشت (همان بند 64)
از پس نبردهای دیگری برای کسب استقلال و سروری ایران، در سراب و نخجوان بغنود ودر اثر بیماری در آن دیار درگذشت:
زان سپس بغنود در سراب و نخجوان
تا شد از بیماری آن مرد سهی زارو نوان
هم درآن سامان شد سوی مینو روان ( همان بند65)


جانشینان شاه اسماعیل
از فرزند شاه اسماعیل شاه طهماسب چنین یاد می کند که در آغاز طفلی نا توان بود و دراثر ضعف قدرت او نفاقی در ملک فتاد و اقوام ذل و هوان و ازبکان در خراسان تیغ جور افراختند. اما چون آن سرو سهی برومندی گرفت به دفع یاغیان پرداخت :
چون برومندی گرفت آن بر شده سرو سهی
شد سوی قزوین و بگرفت افسر شاهنشهی
پس گروه شاملو او را شدند از جان رهی
دست خصمان درونی یافت ازآنان کوتهی
پس به خصمان برونی تاخت با فرٌ و بهی
کرد با نیروی یزدان ملک خود زآنان تهی ( همان بند 66)


دیگر نبردهای شاه تهماسب نیز در شعر بهار آمده است. نبرد با سلیمان شاه عثمانی، وصلحی که به همت وزیر سلیمان شاه بدست آمد( بند 66 و 69)، ره کشیدن به سوی قزوین و نبرد دیگری با شاه سلیمان که قصد ریوو رنگ کرد:
لیک از یک حمله ی شاهنشه دشمن گداز
تا به قسطنطنیه یکره عنان نگرفت باز


نبرد با گرجیان ( بند 68 و 70) ، و نیز شورش درخراسان که که آن نیز به همت شاه تهماسب فرونشانیده شد و زان پس از برای فرونشانیدن فتنه وشورش به خراسان شد. پس ا ز سامان دادن بدان دیار به قزوین شتافت و چون جنگ و آشوبها فرو نشست بر مردمان ساو وباج را ببخشید:
هم درآن دوران زملک فارس و اکناف دگر
باج و ساو ملک نستد هشت سال آن دادگر
گفت اکنون مان که با کس نیست جنگ وفر
نیز مارا زر به قدرخرج باشد زیر سر.....(همان بند 71)


ویژگی های اخلاقی شاه تهماسب را بهار چنین توصیف میکند که پادشاهی پاک وپاک دین بود ومی خوارگی را برانداخت و ازجوانمردی او داستانها بر سر زبانها بود:
بود پاک و پاک دین آن پادشاه رستگار
می نخوردی و غضب راندی همی بر باده خوار
در جوانمردی بدی ضرب المثل در روزگار(همان بند 72)
بهار همچنین از امنیتی که شاه تهماسب در کشور برقرار کرده بود چنین یاد می کند که به هنگام پادشاهی او مملکت چنان امن بود که گور و پلنک به یک جا بخفتند که استعاره ایست از آرامشی که درکشور برقرار بود:
به گه دولت تهماسب شهش روز و شبان
به یکی جای غنودند به هم گور و پلنگ (رزم نامه ، دیوان ص211)
جانشینان شاه تهماسب ، شاه اسماعیل، شاهی تند و بی پروا بود( آئینه ی عبرت بند 73) جانشین دیگر او، .محمد شاه کور و نابینا بود. چنین شد که باز کشور در آشوب و غوغا فتاد. ملک گرجستان و شروان در کف عثمانیان افتاد تا که شاه عباس رایت برافکند و ایران را زدست اشوبگران رهانید:
ملک را زآشوب ایمن کرد سلطان زمن
اهل کشوررا رهانید از غم و رنج ومحن
ازبکان کردند ناگه در خراسان تاختن
درخراسان شد شه و راند آن گروه راهزن
کرد نیکی ها به خلق خسته شاه پاک تن
پس دگر ره سوی قزوین شد شه لشکر شکن( بند 77)


سپس بهار به جنگها و لشکرکشی های شاه عباس می پردازد و اقدامات اورا درراندن پرتقالیها و ساختن بندر عباس، ساختن کاروانسرای در توس، ومازندران و همچنین ترویج دین شرح می دهد. (بند76)
شاه صفی نیز مورد ستایش بهار است که این شاه نیزدرکشور به نیکی کارکرد و هم با خصمان درونی کوشش (نبرد) بسیار کرد. و فین کاشان را نیز او بنا نهاد.
شه صفی خود نیز در کشور به نیکی کارکرد
پس ابا عثمانی اندر ایروان پیکار کرد
نیز در بغداد با او رزم ناهنجار کرد
هم در آخر صلح با آن خصم بد کردار کرد
پس به کاشان رفت شه و آنجا زمانی بود شاد
هم درآن کشوربنای قریه ی فین برنهاد
هم به کاشان ناگهش پیک اجل گفتا که : قم
گشت مدفون پیکر شاهانه اش درخاک قم .....( بند79)


تصویر شاه عباس دوم
شرح دوران پادشاهی شاه عباس دوم را بهار با فرمان آن شاه مبنی بر منع شرابخوری آغا ز میکند:
زان سپس بگرفت افسرشاه عباس دوم
خنگ دولت را نگار عدل زد بر یال و دم
توسن قهرش به مغز باده خواران سود سم
حکم او برکند رز، فرمان او بشکست خم
کس به عهدش دست سوی می نبردی بیدریغ
زانکه بد در عهد او پادافره میخواره تیغ ....(بند79)


در بیتهای بعدی بهار به شرح حوادث پادشاهی شاه عباس دوم می پردازد از بردن پایتخت به قزوین و پناه دادن به شاه ترکستان ، تنبیه افغان و سپاه بردن به خاورستان و ملحق ساختن دوباره ی قندهار و کابل به شاهنشاهی صفوی و تختگه ساختن اسپهان باردگر و ساختن بناهای گوناگون درآن شهر:
زان سپس در اسپهان شد خسرو گیتی ستان
بار دیگر تختگه برد اندرآن شاریستان
پس بناهای نوآئین ساخت اندر اسپهان
چون بنای چل ستون و سر در نقش جهان ......


پور شاه عباس دوم، شاه سلیمان که پس ازمرگ پدر برتخت می نشیند، خردسال ببود و وزیرش اورا به امور کشور راه نمی داد و چون روزی شکایت بر میراخورش برد، میرآخور به تنبیه وزیر پرداخته وزان پس با شه سلیمان، با حکم و تدبیر برکشور حکمرانی میکنند.
الغرض عدل شه و تدبیر آن دستور راد
ملک را کردند خرٌم ، خلق را کردند شاد
تا شه ازگیتی سوی مینوی فرخ رخ نهاد
درسپاهان چند بنیاد است از آن فرخ نهاد ....(بند 84)
انقراض سلسله ی صفوی و ظهور نادرشاه
شاهنشاهی ایران که با نبردها و لشکرکشی ها و قدرت و کاردانی پادشاهان صفوی بنیانی گرفته بود،پس از مرگ شاه تهماسب و جانشینی شاه سلطان حسین، باردیگر دچار نابسانی گردید و به دست کینه وران روس و عثمانی فتاد. وهم از نا بخردی او بود که ملک گرفتار حمله ی افغان گردید:
بعد او سلطان حسین اندر جهانداری ستاد
لیک از نابخردی در پنجه ی افغان فتاد
ملک ایران را گرفتند آن گروه کینه ور
روس و عثمانی هم از یکسو بر آوردند سر( بند 84)

از دید بهار، پس ازهرج و مرجی که درکشور و مرزهای ایران، ازپس ضعف اقتدار صفویان درگرفت، ظهورنادر افشار که در یکی از خطرناکترین مراحل تاریخ ایران پا با عرصه ی گیرودارهای نظامی و سیاسی گذارد، به منزله ی یک نقطه ی عطف به شمار میآید.
از اقدامات این سردار بزرگ و بعدها نادر شاه افشار، بهار در سروده های خود یاد می کند. آئینه ی عبرت( بند 86- 115) رزم نامه (قصیده ص211) جزرو مد سعادت (ص417) به یاد وطن (ص807) .
در این سروده ها بهار نادر را باگزاره هائی همچون نادرلشکر شکن، با فرٌ و هنگ، جنگی پلنگ، ژنده پیل ، شاه فرٌخ فال ، شاه کاردان و شاهنشه با رأی و هوش می ستاید.
نبردهای نادر از آغاز تا آخرین روزهای زندگی در شعر بهار آمده است. لحن شاعرهنگام توصیف سرنوشت جنگهای نادر حالتی حماسی بخود می گیرد.
دوران نادرشاه را در دوبخش بیان می کند . آن هنگام که همچون سرداری مقتدر در خدمت شاه تهماسب می بود و همچنین دوران پادشاهی او .
نخستین اقدامات نظامی نادر مبارزه با استیلای افغانان بود. نبردهای او با محمود و اشرف افغان و رهائی ملک از دست بیگانگان ، فرونشاندن شورش خراسان و هرات و نبرد مهماندوست و یاری خواستن اشرف از عثمانی و تعقیب او تا زارو کشته شدن اورا بهار اینگونه آورده است:
.....ناگهان اشرف به سمنان ز اصفهان پیمود راه
نادر و طهماسب شه رفتند زی او کینه خواه
هم به مهماندوست رویا رو شدند آن دوسپاه
روی گیتی شد زدود توپ و زنبورک سیاه
داد مردی داد نادر اندر آن دشت نبرد
تا برآورد از سر افغان به یک شلیک گرد..(بند89)


از پس افغانان نوبت به روس و عثمانی می رسد :
از پس تنبیه افغان، نادر با فرٌ و هنگ
بهر دفع روس و عثمانی بر بست تنگ ....
کرد ایران را تهی از آن دوخصم تیز چنگ
پس به امر شاه سوی خراسان شد بی درنگ
روبهان پنهان شدند از بیم آن جنگی پلنگ
حاصل ترکان و افغانان از او بدروده شد
هم به ملک شه هرات و قندهار افزوده شد.(بند90)


بهار شرحی از جنگها و نبردهای نادر میآورد و به نابخردی شاه تهماسب اشاره می کند که از پس نبردهای نادر با عثمانی ، پاره ای از ایالاتی را که نادر به مرزهای ایران پیوسته بود، با بستن پیمان صلحی نا بجا بدان حکومت باز پس داد. زین پس نادر دیگر تهماسب را شایسته ی کشورداری نمی بیند و سران مملکت را گرد آورده و با رأی همگان از تهماسب خواسته شد که از سلطنت کناره گیرد:
...گفت شاها بندگان را دل زخسرو نیست شاد
تا ج باید هشت و جان در پنجه ی تقدیر داد
شه چو این بشنید نا گه برکشید آه از نهاد
هم به نا کامی نگین و تاج را ازکف نهاد (بند 95)


زان پس شاه را به خراسان نشاند وبار دگر خود آماده ی نبرد های گوناگون بشد و در کشور خرمی پدید آورد. اما خودرا شاه نخواند و چون اهل و خویش شاه همه خردسال بودند گهواره بر بالای سر فرزند شاه آویخت.
کشور ایران ازآن پس فرٌخ و فرخنده شد
کوس ملک و دولت نادرشهی غرنده شد
نخل عمر ناکسان از بیخ و بن برکنده شد
مملکت آباد و رزق ارزان و عدل ارزنده شد
گلبن دولت ز آب و تیغ او بالنده شد
گوش شاهان جهان از نام او آکنده شد
چون نبود اندر عیان خویش شه و پیوند شاه
تاج را آویخت از گهواره ی فرزند شاه (بند96)

شرط نادر شاه از برای پادشاهی و نقد رویه ی دینی صفویان:
نبردهای نادر درشعر بهار، لشکر کشیهای او به شرق و غرب و ایالات شمالی از برای فرونشاندن شورشها و یک پارچه کردن ایران، یک به یک به نظم درآمده که شاید یادکردن ازآنها دفتری جداگانه میخواهد. این مبارز سلحشورپس از فرونشاندن فتنه ها وامن ساختن مرزها با سران مملکت در دشت مغان نشستی بر پا می کند و خدمات خودرا شرح می دهد و هم بدین نکته اشاره می کند که دیگر از شاهان صفوی نمی توان امیدی برای اداره مملکت داشت. پس خسروی باید کاندرین کشور نماید خسروی(بند 103) وجمله سران بر پادشاهی او رای دادند:
جمله گفتند آنکه راه خسروی پوید توئی
مرد دادنا جز تو کس را کی نماید پیروی
خیز و خسرو باش و پیدا کن دم اردیبهشت
تا کنیم این ملک را زیبنده چون خرم بهشت (بند103)


نادر درآغاز نمی پذیرفت و سرانجام چون بر اصرار و پافشاری افزوده شد ، او پادشاهی را پذیرفت اما ضمن نقدی از رویه ی دینی دولت صفوی، شرطی با سردمداران کشور گذاشت . ازایشان خواست تا زین پس تعصبات دینی شیعی و سنی را بکناری بگذارند که به دیده او آنچه فتنه در کشور برخاسته بود دراثر این تعصبات می بود.
گفت:" گر من خسروم باری بدین شرط وسجل
کانچه من گویم شما را بشنوید از جان و دل
فتنه ی شیعی وسنی و آنهمه آشوب و شر
در زمان دولت آل صفی شد مشتهر
ناسزا گفتند بر بوبکر و عثمان وعمر
نیز بد گفتند بر همخوابه ی پیغامبر
گشت ناشایستها زینگونه در ایران سمر
خون خلقی بی گنه گشت اندرین غوغا هدر.....
سپس نادر هر دو گروه را به اتحاد دعوت می کند و پندشان می دهد که گر برخود واهمه ندارید بر جان کشور بنگرید و اززیانی که بر اثر این تعصب بر کشور خواهد رسید هراس داشته باشید:
پند برگیرید و راه زشتکاری مسپرید
هم از این پس ناسزای این گره بر نشمرید
بر حدیث من نه، بر اوضاع کشور بنگرید
وز سر این خودستائی و تعصب بگذرید
هر دو ملت اتحاد و یکدلی پیش آورید
تا از این ره پرده ی ناموس دشمن بر درید (بند106)


پادشاهی نادر نیز هچون دوران پیش ازآن همراه با اردوکشی های نظامی به این سوو آن سوی کشور بود و او دمی از سفر نیاسود تا کشور را آسوده ندید. لشکر کشی او به هند و تحت لوای فرمانبرداری در آوردن محمدشاه هندی و آوردن گوهر وزر فراوان را بهاراینگونه توصیف نموده:
پس دلیرانه سوی هندوستان بر بست رخت
با محمدشاه هندی کرد چندین رزم سخت
بیشتر زان ملک را بگرفت آن شاه نیک بخت
گوهر وزر برد از آن بار بار لخت لخت
پس بر آنان سایه افکند آن هنر پرور درخت
با محمد شه سپرد آن گنج و ملک و تاج و تخت ...(بند108)


دریک دید کلی می توان گفت که تصویری که بهار از اوضاع ایران در دوران نادر شاه بدست می دهد، تصویری روشن است. هرچند آن پادشاه مرتکب خطاهائی نیز شد، در دهلی درپی تنبیه اشرار غارت و قتلی عظیم کرد( بند 108) و یا در اثرسوء ظن فرزند بزرگ خودرا کور ساخت،(بند109) اما در مجموع پادشاهی نادر برای ایران امنیت و آسایش به بار آورد:
گرچه بد دولت ایران به گه نادرشاه
همه تیغ و همه تیر و همه رزم و همه جنگ
لیک از آن رزم بد ایران را آسایش و بزم
هم از آن جنگ بد ایران را آرایش و هنگ (رزم نامه، ص 211)


از سر همین خدماتی که نادر به ایران کرده بود، بهار پس از آوردن چند بیتی در چگونگی کشته شدن او در قوچان بر اثر خدعه و خیانت، از برای او سوگ نامه ای می سراید و آرزو می کند که ای کاش در زمانه مغشوش او نیز کسی هچون نادر بپا می خاست و دشمنان وطن را از میان می برد.
ای دریغ آن تخت و آن دیهیم و آن فر و بهی
ای دریغ آن عزم و آن تدبیر و آن فرماندهی
ای دریغ آن کاردانی ای دریغ آن آگهی
ای در یغ آن رادمردی و آن دلیری و آن مهی
کاش اکنون بودی و کردی زنو شاهنشهی
تا که گشتندی ز نو شاهنشاهان او را رهی
تیغ او دست طمع ببریدی از همسایگان
تا نبردندی چنین ایران او را رایگان


تصویر ایران در دوره ی فترت ونقش سالار زند
پس از کشته شدن نادر و افتادن تاج و تخت به دست بازماندگان نادر(شاهرخ نابینا) و چندتن از وابستگان خاندان صفوی که هیچ یک را قدرت حکمرانی نبود، اوضاع کشور بار دگر دچار هرج و مرج گردید.
الغرض چون گشت خالی زان شهنشه تخت و تاج
فتنه و شربا مزاج مملکت جست امتزاج
بی وزیر وشاه، فاسد گشت ایران را مزاج
زادگانش جمله شه بودند لیکن شاه عاج
باز ی پیلانه می کردند با هم زاعوجاج
تا پیاده کرد گیتی شان از اسب ابتهاج

تا که سالار خاندان زند، پس از چند نبرد زمام امور را بدست گرفت.
اندرین فترت بر آمد رایت سالار زند
مملکت را کرد مستخلص پس از پیکار چند
بود سلطانی کریم و شهریاری هوشمند
دوحه ی نیکی نشاند و ریشه ی زشتی بکند
پایگاه ملک را بنهاد بر چرخ بلند
خسروان را شاید از رفتار او گیرند پند
بس که بد راد و فروتن، شه نخواندی خویش را
خود وکیل زیردستان راندی خویش را


بهار سوای ویژگی های اخلاقی کریم خان زند براین شکر میآورد که او از خاندانی ایرانی برخاسته .حال آنکه از پس خاندان سامانیان ، دیگر پادشاهی ایرانی بر ایران حکونت نرانده است.
از عقب دولت سامانیان
آن شرف گوهر ساسانیان
سال هزار است کز ایرانزمین
پادشهی بر ننشسته بزین
جز ملک زند که خون کیان
بود بشریان و عروقش روان
پادشهان یکسره ترکان بدند
جمله شبان گله گرگان بدند( مثنوی چهار خطابه، ج 2، ص145)


چهره ای که ازکریمخان بدست می دهد با قصه ها و روایاتی که در بین مردم جاری بود درآمیخته است. اینکه او شبها بر بالای بام می رفت تا ببیند آیا از شهر صدای شادی بر میخیزد یا نه و اگر نشانی ازعیش و رامش نمی شنید ازپاسبانان بسی پرسش می نمود:
شب شدی بر بام و افکندی نظر بر هرکنار
گر نشان عیش جستی شکر کردی بیشمار
ورنشان بانگ و رامش شنیدی شهریار
ناسزا گفتی بسی بر پاسبانان دیار
تا چه کردستید با مردم ز زشتی و بدی
کامشب از آنان نیاید بانگ عیش و بیخودی (بند118)


یا انکه با داشتن آبادی و ملک و خوشی وکروفر انسانی درویش مسلک و بخشنده بود و مانند دیگرامرابه خود آرائی نمی پرداخت:
با چنین آبادی ملک و خوشی و کر و فر
با خود آرائی و آرایش نبود اورا نظر
جامه ای از پنبه بودش هر دو رویه آستر
وآنهم آرنجش همیشه پینه دار و نیمه در
لیک گاه جود و بخشش داشت در پیش نظر
سنگ را همتای گوهر ، خاک را همسنگ زر
هم از این احسان و جود آنگه که رخ بر خاک سود
در درون مخزنش جزهفت بدره زر نبود
مانند روال جاری در تاریخ ایران، مرگ یک پادشه پر قدرت، فترت و هرج ومرج را جانشین کشور ساخت:
جانشینان ورا شد جهل و استبداد جفت
طالع بیدارشان ازجهل و استبداد خفت
صرصر بیدولتی شان خرمن آمال رفت
پس گل قاجاریان از گلشن عزت شکفت

چهره نگاری بهار از آغامحمدخان قاجار:
آغا محمدخان آخرین مقاومتهای لطفعلی خان زند را در هم شکست و به زودی فرقه ی قاجار و دیگر سران کشور رام او شدند. در چهره ای که بهار از آغا محمدخان سردمدار سلسله ی قاجار ترسیم می کند می توان چندگانگی هائیرا ملاحظه نمود. او را از سوئی سرداری با اقتدار می داند و در مقایسه با دیگر قاجاریان او مغز است و دیگران پوست. اوست که دشمنان خانگی در برابرش همچون روبه شدند و روز بدخواهان زنور پاکش تیره :
اوست اندر پادشاهی مغز و اینان جمله پوست
یک تن از اینان اگر شایان تحسین است اوست
بی دورنگی بد به دشمن، دشمن و با دوست دوست
آفرین بر شهریاری کاینش طبع و اینش خوست
گاه کوشش راست گفتی ساخته از سنگ و روست
گاه تدبیر آنچه گفتی خلق گفتندی نکوست ......
فرقه ی قاجار ازجان بنده ی درگه شدند
مردم پتشخوارش زجان همره شدند
الغرض نیمی ز ایران بندگان شه شدند
دشمنان خانگی چون زین خبر آگه شدند
جنگجوئی را همه تن سوی میدانگه شدند
لیک در میدان آن شیر ژیان روبه شدند
بر خوانین و رجال زند یک یک چیره شد
روز بدخواهان زنور رای پاکش تیره شد.... ( بندهای 124و 123)


گرچه آغا محمدخان به خاطر اقتدار خود و خوابانیدن پاره ای شورشهای داخلی مورد ستایش بهار است اما از خوی ناپسند او و ازجنایات و رفتار خشونت باری که در قبال پاره ای ازشخصیت ها و یا اقوام مغلوب در پیش گرفت انتقاد کرده و نشانها در شعر خود باقی گذارده است. او بود که نیمی از مردمان کرمان را کورکرد ، دخترانشان رابه بردگی کشانید، بر لطفعلی خان زند حکمی ناروا رانده اورا کور و سپس در ری بر دارزد. همو شاهرخ فرزند نابینای نادر را که گوهر های گرانقیمت با خود داشت زیر شکنجه بکشت.درتفلیس و گرجستان نیز کشتاری کرد و گنجها ببرد. ( بندهای 125 و 126)
این جنایات همراه با دوخوی ناپسند خست و بی انصافی بالابلند، و وحشتی که از او در دل خدمتگزارانش باقی گزارده بود، عاقبت سبب مرگ او شد. روایتی که از چگونگی کشته شدن آغا محمد خان درپاره ای از تواریخ آمده را بهار عینا نقل کرده است:
اندر اردو گاه پیرامون شوشی نیمشب
کرد از دو خادم دیرینه خر بزه طلب
بهرش آوردند و شه بنمود بر آنان غضب
گفت ازین خربزه خوردستید بی شرط ادب
با مدادان چشمهاتان برکنم، تا زان سبب
عبرت افزائید ، زیرا عبرت افزاید تعب
وان دو اش از بیم جان کشتند نزدیک سحر
خست و بی رحمی آری این چنین بخشد ثمر
بخش دوم این مقاله در رابطه باحوادث دوران فتحعلی شاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه ، چون به نوعی به دوران معاصر بهار بر میگردد. در چهره ی ایران در دوران معاصر بیان خواهد شد.


فرجام سخن:
آنچه به عنوان نتیجه گیری از شیوه ی برخورد بهار با تاریخ ایران از آغاز تا پا گرفتن سلسله ی قاجار دستگیرمان می شود را می توان در چند نکته بیان نمود:
نخست اینکه بهار نیز مانند بسیاری ازسرایندگان همدوره ی خویش نسبت به دوران باستانی ما تا حدی دیدی آرمانی داشته است. آن دوران را دورانی پر شکوه تصویر می کند. ایرانی با مرزهائی گسترده، کشوری که درآن بزرگان و پهلوانانی می زیسته اند که بری از هرگونه لغزش بوده و به ویژه خوی میهن پرستی را تا به نهایت درجه داشته اند و کشور را در برابر خطر دست اندازی بیگانگان نگاه می داشته اند. عظمت، قدرت، ثروت، شجاعت سربلندی ..... گزاره هائیست که که هنگام نام بردن از ایران باستان بسیار به کار میآیند. که باید گفت این تنها همان گونه که گفتیم خاص بهار نبود بیشتر سرایندگان زمانه ی او چنین بوده اند. سردمدار همه ی آنها میرزا اقاخان کرمانی بود که در بخش ضمیمه نامه ی باستان از شکوه و جلال ایران گذشته یاد می کند. اما بهار نسبت به تاریخ ایران باستان ودر بعدی وسیعتر به تاریخ دید دیگری هم دارد که دیدیست تحلیلی وبه دیده ی ماازپاره ای جهات به جوهر تفکر فردوسی و آنچه که در شاهنامه آمده است نزدیک است. او نقش مردمان را نیز نادیده نمی گیرد و سرنوشت تاریخی را تنها مشیت الهی ویا اراده ی فرمانروایان نمی داند.پیش زمینه های سیاسی و اجتماعی، نقش نهضتهای سیاسی و فرهنگ و ادبی را نیز در شکل گرفتن یک دوره ی تاریخی در نظر میآورد.
نکته ی دیگری که در تاریخ نگاری بهار باید بیان کرد آن است که این شاعر تنها به دوره های عظمت ایران توجه نداشته بلکه به دوره های زوال و افول ودورانهای شکست نیز توجه دارد.
وسه دیگر این که شعر او هنگامی که از تاریخ سخن می سراید، شعریست روان. تاریخ را مانند غزلی شیرین و عاشقانه بیان می دارد و خواننده را به دنبال خویش می کشاند. و آخرین نکته این که جدا از آئینه ی عبرت که موضوع آن سراسر تاریخ ایران است، سروده های بهار در رابطه با تاریخ در قصیده ها و قطعات و مثنویهای او که گاه موضوعات متنوعی دارند، پراکنده اند و همین جستجو وپژوهش را اندکی دشوار می سازد. ایکاش فرصت می داشت و در رابطه با هر دوره منظومه ای جداگانه می سرود و رویکرد به تاریخ را به ویژه برای نسل جوان رویکردی شیرن تر ازآنچه هست می نمود.

پی نوشتها:
1- عشقی، کلیات میرزاده عشقی،به کوشش سید هادی حائری، تهران نشر جاویدان، 1373، ص 328
2- محمد اسحاق، سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر،نشر طلوع، 1362، ص 96-85
3- بهار و ادب فارسی ، ج 2 ص 78 و 79 و هچنین مقاله ی تذهیب ونقاشی در ایران، همان،ج 2 ص 6 و علم درعهد مغول، ج 2 ص 32، و مقاله ی محمدجریرطبری بهار و ادب فارسی ج2ص 78و79 ،تأثیر محیط درادبیات، ج 2 ص 395).
4- تأثیر محیط در ادبیات بهار و ادب فارسی ج2 ص 399
5- محمدجریرطبری، بهار وادب فارسی ص79
6- بهار، سبک شناسی ج یک ص 17
7- نک مقاله ی نگارنده فردوسی از نگاه بهار Bahar-site.fr





 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved