i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

" بهار در بزم شاعران"

 

تأملی در باره ی شیوه بهره گیری بهار از شعر کهن.

 

تقدیم به دکتر پروین بهار



گزارش دکتر شهین سراج
 

شعر بهار، آن بلند آفتاب خراسان، آن سخنسرای نام آور وآن آزادیخواه ومبارز بزرگ  را ازدیدگاههای گوناگون می توان مورد بررسی قرار داد. دیوان این شاعر به لحاظ در بر داشتن اقالیم گسترده ی صوری ومعنوی می تواند چه به لحاظ درون مایه، چه از نقطه نظرقوالب و اوزان متنوع شعری، تصاویر خیال و لحن وآهنگ، کاربرد واژه های کهن، ونوآوریها وابداعات وبسیاری ازدیگرعناصر سازنده ی شعر مورد بررسی قرار بگیرد.

پژوهشگرانی که تا کنون به غوررسی در شعر این سراینده ی بزرگ پرداخته اند کمابیش بدین نکات توجه کرده اند. گو اینگه برای برنشاندن شعر بهار بر پایگاه بلندی که بدان تعلق دارد، هنوزراه درازی درپیش داریم. یکی از نکات درخور توجه که کمتر مورد پژوهش بوده است، حضورشاعران ادوارگوناگون شعر پارسی در دیوان این شاعر ست. بدین معنا که بهاربرای سرودن پاره ای از اشعارخود به اقتدای سخن سخنسرایان پیشین رفته و شعرآنها را سرنمون قرار داده است. سوای فردوسی که بهار ارادتی ویژه بدان حماسه سرای بزرگ داشت ولی کمتر در صدد تقلید از شاهنامه برآمد، حضور دیگر شاعران در دیوان بهار را به روشنی می توان دریافت(1). دیوان بهار نمایه ایست از آغاز شعر پارسی تا به زمانه ی او. جُنگ شاعران بزرگ پارسی گو دیوان بهار است. از رودکی  گرفته تا خاقانی انوری، منوچهری، لبیبی، سنائی، سعدی، مولوی وحتی سخنسرایان نوین همدوران او مانند عشقی ودهخدا، سمیعی ، فرخ خراسانی،  سید اشرف گیلانی  و بسیاری دیگر به نوعی دردیوان بهارحضور دارند. چنانکه شیوه ی بهار است این اقتدا به سخن دیگران بی دلیل و انگیزه نبوده. در هر پی گیریی منطقی نهفته و انگیزه ای. گاه وزن وآهنگ وگاه درون مایه ی شعرگذشتگان است که در شعر بهار بازتاب یافته است، گاه معنا و پیام وگاه ترکیبی از هردو. پژوهش در چرائی وچگونگی بهره گیری بهار از شعر دیگر شاعران باآوردن هفت نمونه،  هدف این گفتار است.

 یک:  قصیده ی مرگ پدر(دیوان ص25)براساس شعر رودکی سمرقندی

 به مطلع:

به کام من بر یک چند گشت گیهان بود

که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود

هزار دستان بد در سخن مرا و چو من

نه در هزار چمن یک هزاردستان بود.......

که بر پایه ی قصیده ی رودکی به مطلع:

مرابسود و فروریخت هرچه دندان بود

نبود دندان بل چراغ تابان بود

سروده شده. این قصیده درحقیقت سوگنامه  ایست برای مرگ پدر بهار(کاظم صبوری. 1322م) که در سال  1285سروده شده. پدری که بهار بدو وابستگی تمام داست. پدری ادیب وشاعر، پدری که در باره ی او میگوید:

بگشت گردون تا بستد از من آنکه مرا

شکفته گلبن و آراسته گلستان بود

کرا به گیتی سیر بهار و بستانی است

مرا ز رویش سیر بهار و بستان بود

ز رنج و دردم آسوده بود تن که مرا

به رنج دارو بود و به درد درمان بود

برفت و تاختن آورد رنج بر سر من

غمی نبود که جز گرد منش جولان بود

مرا ز صبر و تحمل نبود چاره ولیک

پس از صبوری بنیاد صبر ویران بود

بسی گرستم در سوگ آن بزرگ پدر

مگو پدر که خداوند بود و سلطان بود

هرچند بن مایه ی اصلی آن بیان دردیست که نبود پدر در دل بهارِ جوان ایجادکرده، ولی قصیده در عین حال بیانگر نا خرسندی بهار است از اوضاع خراسان و به ویژه جامعه ادبی آن زمان که قدر شاعری چون بهار را نمی دانست.شاعر غبطه میخورد به زمانه ای که سامانیان بر خراسان حاکم بودند و شعر قدر وقیمت داشت . بهار لحن حسرت به گذشته و پرداخت قصیده ی رودکی را برای گفتن ازآن سوزش و دردنهانی خویش بکارگرفته. اگر رودکی به ازدست رفتن جوانی حسرت میخورد. بهار ازبرای  درگذشتن پدر و حشمت ازمیان رفته ی خراسان شکوه دارد.

مرا خراسان زآنروی شد پسنده به طبع

که کان رادی و فرزانگی خراسان بود

سخن‌فروش کشیدی سخن به دکهٔ چرخ

متاع فضل بدین پایه بر، نه ارزان بود

کنون چو بینی این مرز و بوم را گویی

که بنگه دد، نی جایگاه انسان بود

 درپایان بهار خود به این تقلید اشاره می کند و می گوید که قصیده ی خودرا به طریق رودکی سروده.

بدان طریق بگفتم من این چکامه که گفت

«‌مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود»

چنان فزونی زان یافت رودکی به سخن

کز آل سامان کارش همه به سامان بود

حدیث نعمت خود زان گروه کرد و بگفت

«‌مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود»

 

دوم: قصیده ی پیام شاعر به مطلع:

طبع بلند مرا کیست که فرمان برد

ز من پیامی بدان مردک کشخان برد

که تقلیدی ست از قصیده ی جمال الدین عبدالرزاق شاعر قرن ششم به مطلع:

کيست که پيغام من به شهر شروان برد ؟ 
يک سخن از من بدان مرد سخن دان برد .....

  قصیده ی پیام شاعر( دیوان ص  29)جوابیه ایست که بهار در پاسخ به پاره ای ازمعاندان خویش سروده. بهارجوان ازهمان آغاز کارشاعری آنچنان استعداد شگرفی از خود نشان داد که پاره ای را بر این باور راند که آنچه سروده از آن او نیست. بهار برای رد این اتهام در جلسات گوناگون شرکت جست و فی البداهه اشعاری سرود تا بسیاری براصالت سروده های  اوباور یافتند. اما پاره ای دیگر همچنان به نقد و تهمت ادامه دادند و شعرهای اورا عاریتی و سرقاتی از دیوان دیگر شاعران پنداشتند. بهار با شمشیر برنده ی شعر به دفاع از خویش پرداخت. یکی از آن تیغ های برنده همین قصیده ی پیام شاعر است که ازخلال آن بهار جوان با بلاغتی تمام به دفاع ازخویشتن پرداخت و در پاسخ آن ملامتگران و طعن زنان نوشت:

 نام سخن بردنت بالله ماند بدانک

مردک شلغم‌فروش مشک به دکان برد

آنکه ز بی‌دانشی نظم نداند ز نثر

بهر چه نزدیک خلق عیب سخندان برد.....

ز ابلهی گفته‌ای شعر نگوید بهار

وین سخنان را بدو فلان و بهمان برد.....

پس از صبوری کنون منم که از طبع من

قاعدهٔ نظم و نثر روان حسان برد

به خرد سالی مراست ترانه‌های بدیع

که سالخورد اندرو دست به دندان برد

بیخردی کان سخن گفت‌، بباید کنون

دعوی خود را به خلق حجهٔ و برهان برد

ورنه چنانش کنم خستهٔ پیکان هجو

که تا ابد بهر خویش دارو و درمان برد

ناوک هجو من است بیلک خفتان گذار

خصم چه سود ار به تن محنت خفتان برد

نشان دهم روز هجو او را روئی که او

نیم‌شب از طوس رخت سوی صفاهان برد

 

 برای سرودن این قصیده،  بهار  قصیده ی  جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی  را که در تعریض خاقانی نسبت به عنصری  و نقد شعر او سروده بود، مورد تتبع قرارداد. توجه بهار بدین قصیده از سر این منطق است که سروده ی مزبور در تاریخ نقد شعر به زبان منظوم پایگاه ویژه ای دارد.(2) در پایان بهار چنانکه شیوه ی اوست به این تقلید اشاره می کند:

گفتم از آنسان که گفت شمع سپاهان جمال

« کیست که پیغام من به شهر شروان برد»

 

سه :  قصیده ی یک صفحه از تاریخ(ص817): به مطلع:

جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد

مجلس چاردهم ملعبه ومسخره شد

که تقلیدی ست از قصیده ی لبیبی  شاعر قرن چهارم به مطلع:

کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد

آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد

 

  شعر لبیبی   داستان تلخ اما پرمعناي کاروانی را روایت می کند که از بد حادثه دچار سیلی می شود و دزدان در کمین، کاروان را غارت می کنند، غافل از اینکه کسی شاهد این غارت است و او پس از این  که خیالش از بابت دزدان راحت می شود که سهمشان را برده اند، به سراغ بازمانده کالای کاروانیان می رود و به ناگهان صاحب درم، دینار و سکه های زر می شود و به قول شاعر گویا  با اینکه عقلش را از دست داده بود، حرفش خریدار پیدا کرده بود و هرچه از او می پرسیدند می گفت کاروانی زده شد، کار گروهی سره شد.

کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد

آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد

 گله دزدان از دور بدیدند چو آن

 هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد

 آن چه دزدان را رای آمد بردند شدند

 بد کسی نیز که با دزدان همی یک سره شد

رهروی بود در آن راه درم یافت بسی

چون توانگر شد گویی سخنش نادره شد

 هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب

کاروانی زده شد کار گروهی سره شد

 

بهار قصیده ی لبیبی را مورد تقلید قرار می دهد برای آنکه از یکی ازمهمترین کاروانهای سیاسی که عازم مأموریتی خطرناک شد سخن بگوید. قصیده ی یک صفحه از تاریخ که در سال 1328 سروده شده،  با طنزی نیشدار رویدادهای کارساز این دوره ی عمده از تاریخ کشور، ازجمله اشغال آذربایجان به وسیله ی قوای روس، تشکیل حکومت پوشالی پیشه وری در آن سامان،وقضایای نفت شمال، و سفرقوام السلطنه به مسکو،وبالاخره لشکرکشی به آذربایجان و فرار پیشه وری و دوباره پیوستن آذربایجان به پیکره ی ایران  را به رشته ی نظم می کشد.  بی تردید بهار هوشمند خواسته است میان، وضعیت آن کاروان  دزد زده که در شعر لبیبی آمده وضعیت ایران و کاروانی که رهسپارشوروی شده، تجانسی برقرارکند .

خود، در پایان قصیده  زیرکانه به این تجانس اشاره می کند:

سخن مرد درم‌یافته با یاد آمد

« کاروانی زده شد کار گروهی سره شد»

 

چهار: قصیده پیام به وزیرخارجه ی انگلستان (دیوان ص204)به مطلع:

سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری

سخن از من بر گو به سر ادوارد گری

که تقلید گونه ایست از قصیده انوری به مطلع:

بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

 نامه ی اهل خراسان به بر خاقان بر

 

انوری شاعر پرآوازه ی قرن ششم و ستایشگر معروف دربار سلطان سنجر سلجوقی را همه می‏شناسند و مقام فضل و دانش او و تواناییش در قصیده سرایی مشهور است.در کتابها نوشته‏اند،و خود نیز اشاره کرده است،که برحسب معمول زمان،علوم عصر را بخوبی‏ آموخته و در آنها به کمال رسیده بود.علاوه بر شعر و ادب،از منطق،موسیقی،هیأت‏ علوم الهی،ریاضی،طبیعی،نجوم و حکمت مایه‏ای اندوخته بدان تفاخر می‏کرد دریغا که این مرد دانشمند خوش- قریحه را در زمینه ی مدح و ستایشگری بحدی گرفتار خوش آمدگویی و تملق می‏بینیم که از خوارشدن سخن بدست او دچار افسوس می‏شویم.دیوان وی نشان می‏دهد که بجز سنجر بیش‏ از شصت تن از معاصران خود را مدح گفته است از شاهزادگان و شاهزاده خانمها و وزیران‏ و امیران گرفته تا قاضیان و دبیران و ثروتمندان و حتی میر آب مرواز مدیحه های او بهره مند گشته اند.

اما چنین نیست که  انوری نسبت به مسائل دوران خود بی تفاوت باشد.درمیان قصاید انوری قصیده‏ای یافت می شود که وی‏ از زبان مردم خراسان خطاب به سلطان رکن الدین محمود قلج طمناج خان،ملک سمرقند، سروده است.

شرح قضیه باختصار اینست که سلطان سنجر سلجوقی پس از جنگی که در سال 536 ه. در محل قطوان سمرقند با قرا ختائیان کرد وعده ی کثیری از سپاهیانش کشته شدند و شکست خورد، در ارکان حکومتش ضعف افتاد.از آن پس نیز اتسز خوارزمشاه به خراسان تاخت و بسیاری شهرها را غارت‏ کرد و سنجر مجبور شد به خوارزم لشکر بکشد.به سال 548 ه.گروهی از طوایف غز بر اثر ظلم کارگزاران دولت سلجوقی طغیان کردند،سنجر ناگزیر شد با آنان جنگ کند و درین جنگ اسیر گشت.

غزان از این پس بر خراسان و کرمان دست یافتند و قتل و غارت و ستمکاریهایی در این نقاط از آنان به ظهور رسید که شرح آن در تاریخها مسطور است‏ .در نیشابور یکی از ایشان از اهالی زروسیم زیادی می‏خواست،مردم تهیدست از عهده برنیامدند و بر او شوریدند و وی را کشتند.دیگر غزان به انتقام،مردم شهر را از دم تیغ گذراندند و شهر را آتش زدند (549ه.)در طوس نیز غزان مردان را بقتل رساندند و زنان را به اسیری بردند و مسجدها راویران کردند.هم در نیشابور امام محیی الدین محمد بن یحیی فقیه بزرگ شافعی بدست‏ غزان از پادر آمد و چندان خاک دردهان او کردند که خفه شد؛مرگ وی انگیزهء سرودن‏ مرثیه‏های بسیار به فارسی و عربی گردید که از آنان جمله است قصیدهء معروف خاقانی با دریف‏ «خاک» ( دیوان‏ خاقانی،تصحیح دکتر سجادی،ص 237-239.)

بدیهی است بدین ترتیب هیچ کس امن و آسایش نداشت واوضاعی توان فرسا روی نمود. این حال و روز دل انوری را سخت بدرد آورد،تأثرش همه از برای خوشتن نبود بلکه‏ از غم همشهریان و هموطنانش بفریاد آمد و از قلج خان حاکم سمرقند استمداد کرد، مردم خراسان نیز ازو خواسته بودند که گزارشگر احوال آنان به حضرت خانقان باشد.

این سلطان رکن الدین محمود قلج طمغاج خان خواهر زاده و پسر خواندهء سلطان سنجر بود که از طرف او بر ماوراء النهر حکومت می‏کرد .در این ایام انوری ومردم خراسان چشم امیدشان بسوی قلج طمناج خان بود و شاعر قصیدهء معروف خود را بنام او پرداخت. در تمام اجزای‏ آن لرزش دل و تأثیرات صمیمانهء شاعر موج می‏زند.    

 شاعر با این‏ مقدمه به دفاع از مردم مرز و بوم خود فریاد برآورد:

بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

 نامهء اهل خراسان به بر خاقان بر

 نامه‏ای مطلع آن رنج تن و آفت جان‏

 نامه‏ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

 نامه‏ای بر رقمش آه عزیزان پیدا

نامه‏ای در شکنش خون شهیدان مضمر

 نقش تحریرش از سینهء مظلومان خشک‏

سطر عنوانش از دیدهء محرومان‏تر

 ریش گردد ممرصوت ازوگاه سماع‏

 خون شود مردمک دیده از و وقت نظر

 تاکنون حال خراسان و رعایا بودست‏

 بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر..

در این قصیده، انوری پس از ستایش مختصری از خاقان سمرقند به شرح اوضاع رقت- بار مردم خراسان می‏پردازد.با زبانی گویا و مؤثر و با بیانی سوزناک و غم‏انگیز بسیاری از ستمگریهای غزان را برپردهء شعر تصویری می‏کند.از سالاری خردان بر بزرگان واز مهتری‏ لئیمان بر کریمان می‏نالد؛می‏گوید که کسی را جز بر در مرگ شادمان نمی‏توان دید و جز در شکم مادر دختری را بکر نمی‏توان یافت؛غزان مسجد جامع شهر را طویلهء اسبان خود کرده‏اند؛کسی صدای خطبه‏ای نمی‏شنود زیرا خطیبی در شهر نمانده است.

اگر فرزند مادری را پیش چشم او بکشند جرأت آن ندارد که در مرگ فرزند خروشی‏ برآورد و ناچار هر کس پا و خری داشته گریخته و خود را از این مهلکه بیرون افکنده است‏ و فقط جمعی مردم بی‏دفاع ومظلوم باقی مانده‏اند.

این چکامهء بلند و تابناک علاوه بر آن که گوشه‏ای از تاریخ ایران را بروشنی پیش‏ چشم ما جلوه‏گر می‏سازد،سراسر آن پر است از احساسات نوعدوستی و عواطف بشری و دلسوزی شاعر بر احوال همشهریان خود که زبان حال ایشان شده است.دل نازک و طبع‏ شاعرانه و وجدان انوری در این واقعه چنان برقت آمده که آنچه برقلمش جاری شده همه‏ حدیث دل و نمونهء بارزی است از تجلی شعر و هنر در دفاع از مردم،حمایت از مظلوم و  پرخاش بر ضد جورو ستمگری.(3)

   بهار  این قصیده را که پایگاهی بلند  از نقطه نظر بهره گیری از شعر برای بیان وقایع تاریخی و رسانیدن عریضه بر آستان حکمرانان در ادب فارسی دارد، برای رسانیدن پیام به وزیر امورخارجه ی انگلیس سرٌ ادوارد گری پایه قرار داده است. سرادوارد گری میان سالهای (1862-1933) می زیسته و از سال 1905 تا 1916 متصدی مقام وزارت امور خارجه ی بریتانیا بوده  و فکر عهدنامه 1907 و توافق با روسیه را به او نسبت می دهند.  

معاهده ی 1907 یکی از ننگین ترین معاهدات در تاریخ روابط ایران با روس وانگلیس به شمار میآید. روسیه و انگلیس بر اساس معاهده ی 1907 در مورد ایران، افغانستان و تبت به توافقهائی دست یافتند. در مورد ایران، مقدمه ی معاهده، تمامیت و استقلال ایران را به رسمیت می شناخت، در حالی که در متن معاهده کشور به سه منطقه تقسیم می شد. منطقه شمالی یا تقریبا نیمی از قلمرو ایران، حوزه ی نفوذ روسیه تعیین شده بود و بریتانیا موافقت کرد که در این حوزه نه در پی کسب امتیازاتی برای خود برآید و نه با امتیازات مورد درخواست روسیه مخالفت کند. روسیه نیز در مقابل حوزه ی نفوذی بریتانیا در جنوب تضمین مشابهی به بریتانیا ارائه می داد. بین این دو حوزه ی نفوذی نیز حوزه ی سومی وجود داشت که منطقه بی طرف محسوب می شد و بر هر دو طرف باز بود.

معنای واقعی این معاهده انحصار روس و انگلیس بر امتیازات و کنترل ایران بود. بریتانیا با انعقاد چنین معاهده ای دست یابی بر دو هدف عمده را در سر داشت. اول آنکه بریتانیا به خاطر خطر فزاینده ی آلمان هم از سمت دریا و هم از سوی خشکی، وادار شده بود که با دشمنان آلمان به تفاهم برسد و در واقع معاهده ی روس و انگلیس صرفا در جهت منافع توازن قوای قدرتهای اروپا اتخاذ شده بود. دوم آنکه امید می رفت این معاهده مانع از پیشروی بیشتر روسیه به مرزهای هندوستان گردد. سرادوارد گری، وزیر امور خارجه بریتانیا، مدعی شد که این معاهده کاملا موفقیت آمیز بوده است و روسیه را وادار ساخت که یک بار و برای همیشه، از اهداف خود در هندوستان دست بر دارد .

ایرانیان معاهده ی مزبور را یک فاجعه تام و تمام تلقی کردند. وآن را به منزله ی یکی از مراحل مسیر تقسیم کشوربه شمار آوردند. انزجار و تنفر آنها بیشتر به جانب بریتانیا معطوف بود. شرکت بریتانیا که درظاهراز هواخواهان مشروطه خواهی در ایران به شمار می رفت، در چنین معاهده ای موجب شگفتی گشته و نوعی خیانت به ایران محسوب گردید.از همین رو خطاب بهار به این کشور و وزیر خارجه آن که بانی این معاهده بود می باشد.  این قصیده که معروفترین چکامه های سیاسی عصر خود گردید، چهل بیت دارد و در یازده نوامبر 1912 در روزنامه ی حبل المتین منتشر شد. سپس به وسیله ادوارد براون نیزبه چاپ رسید.

 مانند انوری بهار نخست مدیحه ای باوزن سیاسی

سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری

سخنی از من بر گو به سر ادوارد گری

کای خردمند وزیری که نپرورده جهان

چون تو دستور خردمند و وزیر هنری

تو بدین دانش، افسوس که چون بیخردان

کردی آن کار که جز افسوس از وی نبری

سپس بهار همگی زیانهائی را که از بستن چنین قراردادی متوجه ایران و حتی خود انگلیس می شود در این قصیده شرح می دهد. (4) وبا زبان طنز وزیر نابخرد را هشدار می دهد که نام تو با ویرانی هند و ایرانی تا ابد گره خواهد خورد:

نام نیکو به ازین چیست که گویند به دهر

هند و ایران شده و یران زسر ادوارد گری

ودر پایان بهار به بهره گیری خود از قصیده ی انوری اشاره میکند:

این‌چنین گفتم کاستاد ابیوردی گفت

«‌به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر"

 پنج :  مسمط   "پند سعدی "و پند به محمدعلی شاه قاجار(دیوان ص 126)

در رابطه با  ارادت بهار نسبت به سعدی برگهای فراوان می توان نوشت.

او خودرا به  حق به نوعی دنباله رونده ی راه سعدی و دیگر بزرگان شعر فارسی می داند.در قصیده ی حبسیه (دیوان 512)می سراید:

هفتصد سال است کایران شاعری چون من ندید

وین سخن ورد زبان مردم ایران بود

از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی

پایهٔ ایوانشان بر تارک کیوان بود

آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار

گر«‌امامی‌» گر«‌همام‌» ار «‌سیف‌» گر«‌سلمان‌» بود.

نام سعدی چندین بار در اشعار بهار آمده است و یکی از مجادلات و بحثهای مهم مجله ی دانشکده را سلسله مقالات سعدی کیست بر می سازد که طی آن، بهار با تقی رفعت در باره ی ارزشهای شعر سعدی به بحث و گفتگومی پردازد. وبا منطقی استوار و رسا از اعتبار جاودانه ی  شعر سعدی و افکار اودر برابرادعای رفعت که سعدی را شاعری متعلق به زمانهای گذشته می نامد، به دفاع بر می خیزد.(5)

هنگامی که در سال  1316 به مناسبت هفتصدمین سال تصنیف گلستان سعدی مجلس جشن بزرگی در سالن دانشسرای عالی تهران با حضور اساتید دانشگاه وجمع کثیری از ادب دوستان برگزار شد، بهار ارادت و عشق خودرا نسبت به سعدی با بیان شعر مسمطی  به نام سعدی (دیوان ص 694)ارائه داد  با آغازی دل انگیز :

سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟

یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟

هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

که باتضمین غزلی از سعدی به مطلع:

« مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست »

به صورت مسمط درآمده بود. لحن شیفته ی سعدی به معشوق را بهار به کار گرفت تا از شیفتگی خود نسبت به سعدی بگوید و درآین مسمط که می توان گفت یک نقد زیبای ادبی ست، ویژگی های عمده ی شعر سعدی را برشمرد.

بهره ی دیگری که بهار از شعر سعدی برد، شعر مسمط دیگریست به نام  پند سعدی ( دیوان ص126) به مطلع:

به مطلع:

پادشاها ز ستبداد چه داری مقصود

که از این کار جز ادبار نگردد مشهود

جودکن در ره مشروطه که گردی مسجود

«‌شرف مرد به ‌جود است و کرامت به‌ سجود»

«‌هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود»

که با تضمینی از غزل سعدی به مطلع:

" شرف مرد به جودست و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود"

سروده شده. این شعر که  خطاب به محمدعلی شاه قاجار گفته شده محصول   یکی از بحرانی ترین دوره های برقراری مشروطیت در ایران  یعنی دوره ی درگیری و نبرد محمدعلیشاه با مشروطه طلبان می باشد. بهار ذهنیت عدالت گرای سعدی را برای پند به محمدعلی شاه بکار می گیرد و از زبان سعدی پادشاه بیدادگر را پند می دهد.  غزل سعدی  مخاطب خود را از عاقبت جورپیشگی می ترساند« هر فرنانروایی هر چند پرقدرت، در آخر، جایی جز به زیر خاک نخواهد برد،اگرچه چون فراعنه و عاد وثمود از هیبتی افسانه ای برخوردار باشد». بهار با در میان آوری غزل سعدی خواسته است میان روزگار خویش و عهد سعدی از نقطه نظر سیرت اخلاقی پادشاهان پیوندی ایجاد کند. در این راه از آشنایی گسترده خود به ادب فارسی بهره برده و می رساند که ،در پی زبانیست که هم به سنت نزدیک باشد و هم بتوان با آن از زمانۀ خویش گفتگو کرد.

از اشارات تاریخی که شاعر در بندهای پنجم و ششم آورده، برمی آید که این شعر پس از پیمان شکنی محمد علیشاه و بمباران مجلس و کشتار در آذربایجان نوشته شده است. آنجا که می گوید:

کشت ملت را زستم کردی پاک درو

شد کهن قصه  ی چنگیز ز بیداد تو نو

به جهان دل ز چه بندی پس ازین گفت و شنو

« ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو

که محال است در ین مرحله امکان خلود»

بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش

بشنو آن قصه  ی جانسور و دل از غم بخراش

اندر آن خطه پس ازآن کشش و آن پرخاش

« خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش

که عیون است و جفون است وخدود است و قدود»

بند آخر این شعر از توان و تنش ویژه ای برخوردار است و نماینده ی ایمان راسخ بهار است بر این که "عاقبت کوکب مشروطه زگردون کمال سر خواهد زد "و روشنایی بر تاریکی غلبه خواهد نمود.

سرزند کوکب مشروطه زگردون کمال

به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال

کار نیکو شود از فرٌ خدای متعال

" ای که در شدت فقری و پریشانی حال

صبرکن کاین دو سه روزی به سرآید معدود"

بندهای داخل گیومه از سعدی ست.

شش:  قصیده ی حصارنای مسعود سعد سلمان و سکوت شب

قصیده ی سکوت شب (دیوان 336) به مطلع:

آشفت روز بر من، از این رنج جان گزای

بخشای بر من ای شبِ آرامِ دیرپای !

که بر اساس قصیده ی زیبای مسعود سعد سلمان به مطلع:

نالم ز دل چو نای، من اندر حصار نای

پستی گرفت همت من زین بلند جای!

مسعود سعد سلمان (440ـ 438) شاعر، خوش‌نویس، ادیب  دوره ی غزنویان در نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم هجری می زیست. بیشتر اشعار او در قالب قصیده و باقی آنها به صورت رباعی و قطعه می باشند.

 ظاهرا اصلش از همدان بود ولی مدت‌ها در لاهور به سر برده‌است .  حیات مسعود سعد سلمان مصادف با حکومت شش پادشاه   غزنوی بود.   زندگی مسعود سعد در زمان پادشاه فرخزاد و زندگی ادبی و خدمت شاهی او از دوره سلطان ابراهیم آغاز می‌شود. در سال ۴۳۸ هجری قمری هنگامی که سلطان مسعود غزنوی، فرزند خود «مجدود» را به فرمانفرمایی هند فرستاد، پدر سعد سلمان همراه او بود. مسعود سعد به مدت شصت سال به عنوان یکی از کارگزاران دیوان غزنوی خدمت کرد. شغل رسمی او کتاب‌دار سلطنتی بوده‌است.

بخشی از حیات هشتاد ساله او به دلیل اتهام به همدستی با مسعود بن ابراهیم در توطئه علیه پدرش (ابراهیم غزنوی) در زندان‌های دهک، نای، سو و مرنجاب گذشت.   آن شاعر زندانی عمده ی  خاطرات و رنج‌های خود از زندان را در قالب شعر و زندان‌نامه نگاشته‌است.

یکی از شیوا ترین قصاید او همین قصیده ی "حصارنای" است که مورد تقلید بهار قرارگرفته است. در این قصیده  بین وزن شعر و عاطفه ی شاعر هماهنگی بی مانندی برقرار است. یعنی می توان به گوش دل دریافت چگونه آهنگ سخن او با ناله های درونی وی هماهنگی دارد. تجانس نالم ، نای، (آلت موسیقی ) زندان نای که بر فراز بلندی قرار داشته ، رشته ای ازمعانی را در همان آغاز بنیان می نهند تا شاعر سپس از رنج درونی خود با ما سخن بگوید.  

خطابهای شاعر به خویشتن و فرمان دادن به فضل و عقل و تن و محنت که می بایست خود را به وضعیت شاعر تطبیق دهد، در قصیده بهار نیز تکرار شده اند.

گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر

ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای

ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو

وی دولت ار نه باد شدی لحظه‌ای بپای

ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان

وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای........

 

بهار نیز بخشی از زندگانی خودرا، چنانکه آشنایان با سرنوشت او می دانند، به علٌت مبارزه با مستبدین زمانه در زندان گذراند. بهار سراینده ی زندان نامه هائیست که درزمره ی آثار برجسته ی  این نوع  ادبی جای می گیرد. اما قصیده ی سکوت شب، که برای سرایش آن قصیده ی حصارنای مسعود سعد سلمان  را سرنمون قرار داده، تعلق به دوره ی زندانی شدن او ندارد. شاعر در این سروده از زندانی دیگر سخن می گوید. از زندان جهان پیرامون او. جهانی که چون با احساسات رقیق و آزادی دوستانه ی او ، احساساتی که جوینده سربلندی و سرشت عالی بشری ست هماهنگی ندارد خودرا در حصار می بیند.  او خودرا در حصار می بیند، آری چون در فضائی زندگی می کند که سراپا نا هنجاری وکژ خوئی ست به زبان خود او "کریچه ی محنت" است.  وتنها این درشب است که او خودرا آزاد می بیند. ازآنرو که چشم بر سیاهی های روز می بندد.

من خود ، به شب پناه برم ،ز ازدحام روز

دو گوش و چشم بسته ز غولان هرزه‌لای

چون برشود ز مشرق ، تیغ ِکبود ِشب

مغرب به خون روز کشد دامن قبای

زآشوب روز ، وارَهَم ،اندر سکوت شب

با فکرتی پریشان‌، با قامتی دوتای

با روز دشمنم که شود جلوه‌گر به روز

هر عجز و نامرادی‌، هر زشت و ناسزای

من برخی شبم که یکی پرده افکند

بر قصر پادشاه و به سرمنزل گدای......

دهر هزار رنگ نمایان شود به روز

 

همذات پنداری بهار با مسعود سعد سلمان.

در بخشی از قصیده، بهار زندان خودرا با زندان مسعود سعد سلمان همسان می بیند وهمانند او می گوید که تنها پناه او نظم جانفزا ست و هم به طریقی ظریف و زیبا خاطر نشانمان می سازد که این قصیده را بر پایه ی شعر سلمان سروده است.

بیتی به حسب حال بیارم از آنچه گفت

مسعود سعد سلمان در آن بلندجای

« گردن به درد ورنج مراکشته بود اگر

پیوند عمر من نشدی نظم جان‌فزای‌»

مردم گمان برند که من در حصار ری

مسعودم و ستارهٔ سعد است رهنمای

داند خدای کاصل سعادت بود اگر

مسعودوار سرکنم اندر حصار نای

تا خود در این کریچهٔ محنت بسر برم

یک روز تا به شام بدین وضع جانگزای

چون اندر این سرای نباشد به جز فریب

آن به که دیده هیچ نبیند در این سرای

 

هفتم: تفوذ مثنوی در شعر بهار

یکی از سخنسرایانی که نفوذش  در دیوان بهارکمتر مورد بحث و پژوهش بوده است مولانا جلال الدین بلخی می باشد. بهار به لحاظ آن که شاعری قصیده سرا به شمار میآید شعرش را بیشتر ازمنظر این قالب بخصوص شعر فارسی درنظرآورده اند. اما در دیوان این شاعر می توان به قالب مثنوی هم برخورد. یعنی نوع شعری که در ادب پارسی بیشتر برای روایت از داستانهای عشقی یا داستانهای حکمی و تربیتی و مسائل عرفانی  به کاررفته شده.

بهار در این زمینه هم قلمفرسائی کرده وچه نیکو از پس گفتن از امثال وحکم و نکات پرورشی برآمده است.  می توان گفت برای پرداخت تمثیلهای اخلاقی حدیقه الحقیقه ی سنائی و گاه مثنوی  مولانا را در پیش نظر داشته است.  اما ازآنجا که بهار سوای تقلید صاحب ابتکار نیز بوده است از گفته های تربیتی و پرورشی مولانا برای نقد رفتار و کردارپاره ای از دولتمردان زمانه ی خویش که به جای خدمت خیانت پیشه کرده بودند، بهره برده و مثنوی را در قالب شعر ترکیب بند تضمین نموده است. زیباترین نمونه ای که در اثبات این بخش توانیم آورد، ترکیب بند ناصرالملک است.

ترکیب بند" ناصرالملک " با تضمین مثنوی مولانا جلال الدین بلخی

ناصرالمک که بود؟

 ابوالقاسم خان قراگوزلو (۱۳۰۶ - ۱۲۴۵ ش) معروف به ناصرالملک از رجال سیاسی دوره  ی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمدشاه بود. وی مدتی حکمران کردستان بود، در دوره اول مجلس شورای ملی وزارت مالیه را بر عهده‌داشت و در اواخر عمر رئیس ایل قاجار و پیش از رسیدن احمدشاه به سن قانونی نایب‌السلطنهٔ ایران شد.

پس از خلع محمدعلی شاه و جانشینی احمدشاه ۱۲ ساله، عضدالملک نایب السلطنه شد و پس از فوت وی مجلس در اول مهرماه رای به انتخاب ناصرالملک به عنوان نایب السلطنه داد. او جمعاً ۴۶ ماه نایب‌السلطنه ایران بود.  

ناصرالملک، سپهدار تنکابنی را مامور تشکیل کابینه کرد و از او خواست به بهانه اینکه دیگر خطری مشروطیت را تهدید نمی‌کند مجاهدین را خلع سلاح کند. در رویداد اخراج مورگان شوستر آمریکایی زمانی که مجلس تن به اولتیماتوم روس‌ها نداد، ناصرالملک مجلس را منحل و و نشریات را توقیف کرد و عملاً نوعی دیکتاتوری به وجود آورد و از برگزاری انتخابات مجلس تا زمانی که احمدشاه به سن قانونی نرسیده بود خودداری کرد. بعد از تاجگذاری احمدشاه به بریتانیا رفت و در سال ۱۳۰۶ درگذشت.(5)    

تیغ تیز نقد بهار متوجه ناصرالملک است. انسان جبون و شخصیت مزوری که در هیچ یک از مناصبی که به او واگذار شد چون ریاست وزرایی، وزیر مالیه، نایب السلطنگی هرگز به مصلحت ملت قدمی بر نداشت و در بزنگاههای عمده  از ترس، به غلام سفارت انگلیس پناهنده شده و فرار را بر قرار ترجیع داد. از شور بختی ملت ایران در این هنگامه سخت تاریخی اختیار کشور و مجلس بدو بود  و در برابر تهدید ها نه تاب مقاومت آورد و نه توانست سیاستی درست پیشه کند. بهار از برای محاکمه ناصر  الملک ترکیب بندی در 6 بند( 69 بیت ) سروده. در بخشی از این شعر به سرزنش اخلاق و منش او می پردازد و او را سخت  جبان  و ترسو و ابلیسی در لباس آدم می خواند. اما دلخونی بهارتنها  ازناصرالملک نیست. بلکه از دست دیپلمات مشربان خشک مغزیست که به صرف آنکه ناصرالملک تحصیلات خود را در فرنگ انجام داده نیرنگ های او را باور داشتند و به حرف ناصحانی  چون بهار که هشدار می دادند که "ناصر الملک آن برید زشت پی و زشت خوی پشت استقلال را خواهد شکست و رشته های ملک را از هم خواهد گسست..."  وقعی نمی گذاشتند. ابتکار شاعر در این شعر آوردن  تمثیل هائیست  از مثنوی  معنوی مولوی که بر لطف کلام او می افزاید و طنز سیاسی او  را  با  باورهای تربیتی و سنتی ما پیوند می زند.در این ترکیب بند بهار از ....داستان مثنوی تضمین میآورد:

 آنجا که میخواهد بگوید گول ابلیس آدم نمائی همچون ناصرالملک را نباید خورد از داستان شیرو خرگوش در مثنوی بهره می برد و در روشنگری آنها که به دانشوری ناصرالمک باور دارند میگوید:

نایب شه چون زگیتی رخت بست

ناصرالملک آمد و جایش نشست

ظاهرا گفتند جمعی کم خرد

بعد جاهل عالمی برجای هست

لیک ما گفتیم کاین مرد جبان

پشت استقلال را خواهد شکست.........

ابلهان گفتند خیر این‌طور نیست

ناصرالملک آدمی دانشور است........

ما بدیشان یک مثل گفتیم نیز

گرچه نشنیدند و تیر از شست جست

« کای بسا ابلیس آدم‌رو که هست

پس به هر دستی نباید داد دست‌»

« گر به صورت آدمی انسان بدی‌

احمد و بوجهل هم یکسان بدی  (مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات ۱۰۰۸ تا ۱۰۲۶نام حکایت : نخچیران و شیر)

آنجا که میخواهد برظاهربینانی خرده بگیرد که گول فرنگ رفتگی ناصرالملک را خورده بودند و به صرف اینکه او درفرنگ درس خوانده بود او را صاحب کمالات و دانش کشورداری می پنداشتند، از داستان طاووس و خم رنگ در مثنوی بهره می گیرد:

 

هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ

کی شود اگه ز رسم نام وننگ

وانکه درسی چند از طامات خواند

کی کند در سینه‌اش دانش درنگ

دیپلوماسی مشربان خشک مغز

خود چه‌ می‌دانند جز نیرنگ و رنگ

ناصرالملک از فرنگستان چه یافت

جز تقلب‌های دزدان فرنگ

سیرتش باری همان باشد که بود

گرچه باشد صورت او رنگ رنگ

سخت نزدیک است شعر مولوی

در صفات این چنین قوم دبنگ

«‌یک شغالی رفت اندر خم رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

«‌پس برآمد یال و دم رنگین شده‌

« کاین منم طاووس علیین شده <<
  
مثنوی بخش نوزدهم، افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاووسی کردن میان شغالان.

هنگامی که می خواهد آبشخوررفتار میهن ستیزانه ی ناصرالملک را بر ملا کند و به باورمندان ناصرالملک هشدار دهد که انچه ناصرالملک بر سر مشروطه خواهان و آزادیخواهان می آورد، سرچشمه اش از سیاست استعماری انگلیس است از داستان شتر وحمام در مثنوی تضمینی میآورد.

ناصرالملک آن برید زشت‌پی

از فرنگ آمد شتابان سوی ری

شورها انگیخت در آغاز کار

با نواهای مخالف همچو نی

اکثریت گشت گردش چرخ زن

چون بنات‌النعش برگرد جدی

....

خان نایب نیز می‌بالید سخت

کامدستم از اروپا سوی ری

بهر ایران علم و فضل آورده‌ام

تا شوند از فضل من اموات حی

وه چه‌خوش گفت آن حکیم مولوی

در صفات این گروه لابشی

«‌آن یکی پرسید اشتر را که هی

ازکجا می‌آیی ای فرخنده پی‌»

« گفت از حمام گرم کوی تو»

« گفت خود پیداست از زانوی تو»

 
مثنوی دفتر پنجم بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنکه در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن.
 
مولانا در این حکایت، به دروغ گفتن با وجود نشانه های آشکار اشاره دارد. همان گونه که ماه پشت ابر، زیاد دوام نمی آورد و طولی نمی کشد که نشانه های خود را آشکار می سازد، دروغ نیز گوینده خود را سرانجام رسوا و شرمنده می کند و موجب تقویت حس بی اعتمادی نسبت به او می شود. با این حال، وقتی دروغ با نشانه های آشکار باشد، گویای گستاخی و بی شرمی گوینده ی دروغ است که برای شخصیت خود، هیچ گونه ارزشی قائل نیست و به طور کلی، از اصلاح و راستی به دور است. بهار با اوردن این مثل از مثنوی  همسانی میان ناصرالملک و آن شتر نیرنگ باز برقرار نموده است.
 
اصولا بهار بر این باور بود که ناصرالملک یا دولتمردانی همچون او نه تنها کارآئی ندارند بلکه نیتی جز خیانت به ملت و وطن و مجلس ومشروطیت تازه پا  در سر نمی پرورانند. از دست آنها خدمتی  که بر نمیآید هیچ،  بلکه، راهکارهایشان، راه را به بیراهه کشیده و بر حدت و شدت بحران میافزایند. شاهد تاریخی این قضیه داستان مورگان شوستر، است و بحرانی که به خاطر اصلاحات مالیه ی او بوجود آمد و ناصرالملک در عوض رفع این بحران، سبب بازگشت شاه مخلوع محمدعلی شاه، اولتیماتوم روسیه و بستن مجلس و اعتراض آزادیخواهان شد. هنگامی که بهارمی خواهد نارسائی کار ناصرالملک را بیان کند از داستان کنیزک و پادشاه درمثنوی مدد می گیرد و آنچه ناصرالملک بر سر میهن میآورد را با کارآن طبیانی مقایسه می کند که به جای معالجه ی کنیزک بر وخامت حال او افزودند.   
 

ناصرالملک آمد و مسند ربود

با وزیران پیل بازی‌ها نمود

حیله‌ها انگیخت تا خود از شمال

شاه سابق با سواران رخ نمود

(‌شستر) آن والا مشیر ارجمند

بهر دفعش دست قدرت برگشود

نامداران نیز بر اسب نبرد

زین فروبستند بی گفت و شنود

حمله‌های آتشین‌شان شاه را

دادکش از هر طرف برسان دود

شاه خود شد مات لیکن کینه‌ها

مر وزیران را ز شستر برفزود

دست در دامان این نایب زدند

که بکن فکری در این هنگامه زود

خان نایب نیز انگشتی رساند

تاکه از روسیه بالا شد عمود

آمد از روسیه اولتیماتومی

سرخ و سبز و ازرق و زرد و کبود

ناصرالملک از طبابت‌های خویش

این چنین بر خستگان بخشود سود

از دواهایش شفا نامد پدید

وین مریض از آن کسل‌تر شدکه بود

این مریض و این دوا را مولوی

کرده اندر مثنوی خوش وانمود

 « کزقضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می‌نمود»

«‌آن علاج و آن طبابت‌های او»

«‌ریخت یکسر از طبیبان آبرو»

 مثنوی بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

درمجموع بهار ناصرالملک و پیروانش را جیره خوار دولتهای بیگانه می داند که جزخیانت وتقدیم اورنگ ( نماد حکومت) به آنها قصدی ندارند چه با فرهنگ وچه به قول بهار الدنگشان. برای توصیف کار آنها بار دیگر از زبان مولانا یاری میگیرد.

این وزیران کاروان غفلتند

ناصرالملک است پیش‌آهنگشان

آن‌چنان قومی که این شان پیشواست

چیست گویی دانش و فرهنگشان

لاجرم این پیشوا بی‌هیچ عذر

می کند تقدیم خصم اورنگشان

وین خسان بینند و اصلاً شرم نیست

نزکیومرث و نه از هوشنگشان

اندرین صلحی که کردند این گروه

مولوی گفته است روی و رنگشان

« کز خیالی صلحشان و جنگشان

و از خیالی نامشان و ننگشان"  

بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را  

بهار ترکیب بند ناصرالملک را با نفرین بر خیانت پیشگان می بندد:

«‌این وزیران از کهین و از مهین‌»

«‌لعنت‌الله علیهم اجمعین‌»

سخن را با بخشی ازمستزاد مناظره ی ادبی درپاسخ صادق سرمد به پایان می بریم که درآن بهار از شیوه ی تتبع خویش و دلایل آن سخن گفته است.

من خود از اهل تتبع بوده‌ام

جانب تقلید ره پیموده‌ام

وز تعب فرسوده‌ام

لیک در هر سبک دارم من سخن

پیرو موضوع باشد سبک من

سبک نو، سبک کهن

نوترین‌سبکی که‌دردست شماست

بار اول از خیال بنده خاست

دفتر و دیوان گواست

بود در طرزکهن نقصی عظیم

رفع کردم نقص اسلوب قدیم

با خیال مستقیم

سبک‌ها در طبع من ترکیب یافت

تاکه طرزی مستقل ترتیب یافت........

 

فرجام سخن:

بی تردید می توان صدها برگ دیگر در باره ی شیوه بهره گیری بهار از شعر کهن ایران به عنوان نمونه آورد.  پس از بر رسی این چند نمونه در ذهن ما یک پرسش اصلی شکل می گیرد:به راستی منظور بهار از این طبع آزمائی وتتبع شعرقدیم چه بوده؟ روشن است که شاعری با قدرت بهار نیازی به تقلید نداشته است. تبحراو در اوزان وقالبهای شعر فارسی این بی نیازی را تأئید می کند. به دیده ی ما آنچه اورا واداشته تا به تقلید شعرای قدیم رود، علاقه وعشق این شاعر برای زنده سازی شیوه ی شعر قدیم است ویادآوری ازسخنسرایانی که دیگر نیستند و بهار با یادآوری نام و شیوه ی سخن آن بزرگان، زیرکانه خواسته است یادآوری کند که شعر فارسی زنجیره ایست که حلقه های محکم آن را آن گذشتگان از نسلی به نسل دیگر بهم پیوسته اند تا به زمانه ی او رسیده است. هدف دیگر او طرح مسائل زمانه، همچون آزادی، مشروطه، قانون يا رفع حجاب از زنان ومبارزه با فاتیزم ، اعتراض به دست اندازی بیگانگان به خاک وطن... درقالب قدیم شعرفارسی بوده است. ازآنرو که می دانست زنگ و آهنگ شعر قدیم  به گوش ایرانی آشناست و از این طریق نیکوتر و رساتر میتوان پاره ای حقایق را به گوش او رسانید.

یادداشتها:

(1)          (رویکرد بهار به فردوسی را نگارنده ی این سطور درمقاله فردوسی از نگاه بهار بر رسیده ام. علاقمندان می توانند بدین گفتار در سایت بهار bahar-site.fr مراجعه نمایند).

(2)          بنگرید به مقاله ی نگارنده، عنصری از نگاه خاقانی.در سایت shahinesaraj.com

(3)          برای تفضیل این قصیده بنگرید به غلامحسین یوسفی، نامه ی اهل خراسان، درمجموعه ی چشمه ی روشن، تهران علمی، 1379، ص139.

(4)          برای تفسیر مشروح تر این قصیده بنگرید به نوشته ی نگارنده در سایت بهارbahar-site  .fr "وطن در خطر است"

(5)          برای شرح حال ناصرالملک از ویکی پدیا بهره برده ام.

(6)          مجله ی دانشکده، مجموعه ی چاپ شده در انتشارات معین تهران 1370، برای مجادله بهار و تقی رفعت سردبیر مجله ی تجدد تبریز بر سر مکتب سعدی، همچنین بنگرید به از صبا تا نیما، جلد دوم ص438

 



 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved